گنجشک وخدا
گنجشک کنج آشیانه اش نشسته بود!!
خدا گفت : چیزی بگو...
گنجشک گفت : خسته ام...
خدا گفت : از چه.....؟؟
گنجشک گفت : از تنهایی ، بی کسی ، بی همدمی ،
کسی تا به خاطرش بپری ، بخوانی ، او را داشته باشی...
خدا گفت : مگر مرا نداری.....؟؟
گنجشک گفت : گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو...