نتایح جستجو

  1. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خوشجال نیستم ... توهم بود
  2. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دلم گرفته ....
  3. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام . ممنون !:w40:
  4. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    :w42::w42::w42::w42:یوووووووووووووووووووووو هوووووووووووووووووووووو
  5. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ای بابا انگار امشب کسی گشنه و تشنه نیس !!
  6. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    چه خبر دوستان !؟؟؟؟ امشب جنتلمن نیستاااااا! کجاست؟؟؟؟
  7. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام ممنون ! شما خوبی ؟؟؟؟
  8. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام گلم ! شب بارونی شمام بخیر !:w17:
  9. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    نگفتیناااااااااااااااااااااا چی میل دارین؟؟؟؟؟؟؟
  10. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خب دوستای گلم ! چی میل دارن؟؟؟؟؟؟
  11. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    سلام بچه ها ! منم اومدم ! خب چه خبراا؟
  12. monmoni

    مرگ خود را دیدن

    منم تشنج می گرفتم !!!!
  13. monmoni

    سلام.از بس که دخی بازی ( دور از جون ) تایمتو گرفته شیطون شدی !

    سلام.از بس که دخی بازی ( دور از جون ) تایمتو گرفته شیطون شدی !
  14. monmoni

    :eek:

    :eek:
  15. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    دوستای گلم من میرم ! اشالا فردا شب !!!!!! خوش باشید ! بدرووووووووود
  16. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اینم آخریش! کار کوچک، نتایج بزرگ مردی در کنار ساحل دورافتاده­ای قدم می­زد. مردی را در فاصله دور می­بیند که مدام خم می­شود و چیزی را از روی زمین بر می­دارد و توی اقیانوس پرت می­کند. نزدیک­تر می­شود، می­بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می­اندازد. - صبح بخیر رفیق،...
  17. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    بوی باران شب تاریکی بود و باد سردی در دالاس می‌وزید که دکتر بیمارستان وارد اتاق دایانا بلسینگ شد. دایانا هنوز به خاطر عمل جراحی سست و بی‌حال بود. همسرش دیوید دست او را نگه داشته بود و هر دوی آن‌ها داشتند خودشان را آماده می‌کردند تا آخرین خبر را از دکتر بشنوند. در بعد از ظهر دهم مارچ 1991...
  18. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خوردنی نمی خواین؟؟؟
  19. monmoni

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    اااااااااااااااااااااااااااااااا چرا اینطوری میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بالا