نتایح جستجو

روزها مي گذشت و باغبون دور از چشم ديگران به مراقبت اون خوشکله مي پرداخت. تا اينکه يک روز ديد يک غنچه خيلي خيلي کوچولو داره روي بوته ظاهرميشه، به هواپريد و از شادي سر از پا نمي شناخت. روي زمين نشست و سجده شکر بجا آورد. بوته هم مثل يک بچّه معصوم داشت نگاهش مي کرد و کمي خنديد امّا هرچه بيشتر به...

الان چند شبه مونا قصه می گه :D

ادامه داره حالا حالا هاااااااااااااااااا

مونا ی قصه گو! ههههه! باغباني بنام گل يک استاد باغبان مهربان توي يک باغ براي يک مالک بزرگ کارمي کرد. اون فقط يک باغبون نبود بلکه سرد و گرم روزگار را چشيده بود و مي شه گفت تجربياتش از اون يک حکيم ساخته بود ولي اون تصميم گرفته بود هميشه يک آدم ساده باشه تا بتونه توي جامعه با همه اقشار...

می خوام قصه بگم! بگم؟؟؟؟؟؟

جنتلمن عزیز ! چطوری ؟ شبت بخیر ! تاخیر داشتیا ! من که اومدم کرسی و روشن کردم بودی نیومدی تو !!!

آره خلوته ! آرامش گلم سلام عزیز دلم ! خوبی خانومی؟

شیرینی بفرمایید

چای بفرمایید !

سلام سبویل جان ! چطوری؟

یووووووووووووووووو هوووووووووووووووووووو

سلام ! نه بابا این آتیش اولش بود ذغالارو قشنگ درس کردم گذاشتم زیر کرسی

شیرینی بفرما

سلام فریبا جون بفرما گلم

کوشین پس؟ بیاین دیگه !

یوووووووووووووووووووووووووو هووووووووووووووووووووووووووو دوستای گلم کجایین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام بر همگی !!!! بیاین که کرسی و روشن کردم !

شب همگی دوستان بخیر ! بدروووووووووووووووووووووووووووود تا فردا ساعت 23

اینم آخرین داستان امشب من !!!!!!!!!!!!!! نجار زندگیمان باشیم نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت پس از روزهای طولانی وکار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار...

رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن فيلها از ترفند ساده اي استفاده مي كنند.زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اين عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در فكرش شكل مي گيرد.وقتي حيوان...