من آن ابرم که ميخواهد ببارد
دل تنگم هواي گريه دارد!
دل تنگم غريب اين در و دشت
نميداند کجا سر ميگذارد!
بچهها اگه شعرتون دير ارسال شد... به جاي پاک کردنش... ميتونيد سريع ويرايش کنيد! :gol:
شوق جوانه رفت ز ياد درخت پير
اي باد نو بهار ز عهد کهن بگو!
مرغ دريا خبر از يک شب توفاني داشت
گشت و فريادکشان بال به دريا زد و رفت
چه هوايي به سرش بود که با دست تهي
پشت پا به هوس دولت دنيا زد و رفت!
"ه. الف. سايه"
منشين خمش اي جان خوش اين ساکنيها را بکُش
گر تن به آتش ميدهي چون شعله ميرقصانمت
اي خندهي نيلوفري در گريهام ميآوري
بر گريه ميخندي و من در گريه ميخندانمت!
"ه. الف. سايه"
سلام ارغوان!
خوبي؟ خيلي کمپيدايي... ياد تابستون به خير...بيشتر سر ميزدي...
خاطرات رو قرار شد ادامه بدم... اما براي پيدا کردن نسل سوخته... يا نسلهاي سوخته...
16
16
به جشنوارهي اين جهان، مرا دعوتي بوده است و بدينسان عمر من تقديس يافته است. ديدگان من قدرت بينايي داشتهاند و گوشهاي من توان شنوايي.
نقش من چنين بوده که در اين جشن به رامشگري نشينم و تا آنجا که مرا امکان وظيفهي خويش را انجام دادهام.
اکنون پرسش من اين است که آيا سرانجام زمان آن فرا...
15
15
بدينجا روي آوردهام تا برايات سرود بخوانم. در اين بارگاه تو، مرا گوشهاي هست که بنشينم.
در جهان تو مرا کاري نيست که انجام دهم. عمر بيحالص من سودش جز اين نيست که ناخواسته اين همآهنگي را برهم زنم.
وقتي زمان ضربه را مينوازد که نيايش آرام تو در معبد ظلماني نيم شب آغاز گردد،...