نتایح جستجو

اما من رنج‌پرستم چون رنج خداي منه! عشق منه... باش زاده شدم... و اميدوارم باش بميرم...

سرافرازمون کردي لوطي!

:gol::gol::gol:

حامد! داستان رنج من تازه مي‌خواد شروع بشه...

هر موقع خواستي از حال و روز بچه‌ها با خبر بشي، به اين‌جا سربزن و خودت هم از حال و روزت بنويس: http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php?p=603269#post603269

سلام کامران جان! پس بذار فکرامو جمع و جور کنم... فعلا تعطيلم عزيز دلم...

چه قدر آروم و خوشحالم حامد کنارمي... دوست دارم!

واي واي واي! حامدي نازشو قربون!

راستي چي مي خواستي نشونم بدي؟ حسه در حال رخت بستنه ! سلام کامران جان! منظورت چيه؟

سرنوشت عشق‌ کودکي! سرنوشت عشق‌ کودکي! من نگفتم نفيسه دو سال از من بزرگ‌تر بود. من از يازده‌سالگي به بعد، دو بار بيش‌تر باش رو به رو نشدم... اون هم خيلي گذرا.... يه بار توي سه‌ماه تعطيلي بعد از سوم راهنمايي که شايد بعدا در موردش بنويسم و بعد در سن 24 سالگي: وقتي طبقه‌ي بالاي خونه‌شون رفتم...

عشق کودکي (3) عشق کودکي (3) چند وقتي گذشت پسرخاله‌ام خبر داد همسر آينده‌شو پيدا کرده! اونم کي؟ سارا! دختر دايي‌مون... يه دختر پولدار و پاستوريزه، تيتيش ماماني و نازپرورده که از گل نازک‌تر نشنيده. حالا فکرشو بکنين بخواد زن پسر عمه‌اش بشه، کي؟ علي! خب يه پسر بي‌کلاس مث خودم!:w05: کاش قضيه...

خوف خوفم... خووووووووووووووووووووووووووووووووف!:d