ز آندمی دل در غمش بنشسته بود
از جگر آید چه آهی پر زدود
آنکه پا شد قامتش چون سرو ناز
من نشستم شادی از دستم زدود
مفتی ار فتوی دهد بس کن سجود
دل بیفتد در قیامش بر قعود
ناله ها کردم من و حال خراب
دل ندادم بلکه او دل را ربود
شاهدی باشد که بیند چون رباب
بر فغانم ؟ نی ز لب از تار و پود...