نتایح جستجو

  1. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل ششم هفته بعد از عید کلاس‌ها هنوز تق و لق بود.بچه‌های شهرستانی هنوز نرسیده بودن و بقیه هم هنوز تو حال و هوای نوروز بودن و خلاصه کلاس‌ها یکی‌ در میون تشکیل میشد.تو تمام هفته نوژن رو فقط یه بار دیده بودم اون هم از دور.تصمیم داشتم خودم رو بی‌ خیال نشون بدم و با اون مثل یه همکلاسی عادی برخورد کنم...
  2. FA-HA

    رمان نوژن

    فیروزه_مرده شورتونو ببرن.این چه شوخیه مسخره‌ای بود مهری_واقعا که از قد و هیکلتون خجالت نمیکشین؟ هاله_علی‌ آقا از شما دیگه انتظار نداشتم. علی‌ من و من کرد و جواب داد: -به خدا منو مجبوری با خودشون بردن. اردشیر داشت اشکاشو پاک میکرد: -خیلی‌ باحال بود تو عمرم اینقدر نخندیده بودم،چه سناریستی هم میشه...
  3. FA-HA

    سلام به خاطر تاخيرم ببخشيد همون طور كه قول داده بودم امروز بيشتر گذاشتم تا جبران بشه منم...

    سلام به خاطر تاخيرم ببخشيد همون طور كه قول داده بودم امروز بيشتر گذاشتم تا جبران بشه منم اميدوارم برات دوست خوبي باشم:w30:
  4. FA-HA

    رمان نوژن

    مهری_نه؟! -یعنی‌ چی‌؟ ایمان_بذار دوباره امتحان کنم.ما از تماس با شما ممنونیم لطفا ارتباط رو با ما قطع کنین. نعلبکی به سرعت یه دور زد و دوباره روی کلمه نه...
  5. FA-HA

    رمان نوژن

    هاله_وای چقدر ترسناک شد اینجا. ژاله_جون میده واسه لوکیشن سری بعد جنّ گیر. مهری_خوب شد نازلی رو بردن با خودشون وگر نه بچه‌ام سکته میکرد...
  6. FA-HA

    رمان نوژن

    آهسته دستش رو گرفتم: -فکر گذشته‌ها رو نکن. مهری تو هنوز جوونی‌ و آینده داری. زندگی‌ و روز‌های خوبی‌ میتونی‌ برای خودت بسازی خصوصاً با این عروسک(به نازلی اشاره کردم)به شرطی که خودت بخوای. همه ما تو زندگی‌ امتحان میشیم. هر روز هر ساعت هر لحظه، منتها امتحان‌های...
  7. FA-HA

    رمان نوژن

    -ببین مهری جون هیچ فکر کردی چی‌ باعث میشه اینقدر روحیه نازلی عوض بشه؟ شادی! محیط شاد ، رنگ‌های شاد، موسیقی‌ شاد. ما اثاثیه خونه رو عوض کردیم. ضبط صوت هم که دائم روشنه تو اتاقش و باهاش نوار قصه و...
  8. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل پنجم سال تحویل اون سال هم مثل سال‌های پیش همهٔ فامیل جمع شدیم خونه عموی بزرگم. سفره هفت سین رو من و فیروزه و ژاله، دختر عمه هام چیدیم. برای معنی‌ که همیشه عاشق بوی عید...
  9. FA-HA

    رمان نوژن

    حنانه_جدی میگی‌ کی‌ هستی‌ رو نشون کرده؟ مهلا همینطور که به سینه‌اش می‌کوبید گفت: -الهی داغتو نبینم که هر جا میریم چشم همه توی بد ترکیبو می گیره، مهره مار داره انگار. ای...
  10. FA-HA

    رمان نوژن

    خونه حنانه اینا آپارتمان بزرگ و دل بازی در طبقه چهارم یکی‌ از مجتمع های شیک محل خودمون بود. خود حنانه جلوی در به استقبالمون اومد. بلوز ساده حاشیه دوزی شده و آستین بلند شیری...
  11. FA-HA

    رمان نوژن

    نوژن سلام کرد که به سردی جوابش رو دادم. -خانوم آرمند یه مساله‌ای هست، می خوام در موردش با شما مشورت کنم. -الان؟ مردد نگام کرد که گفتم: -الان استاد...
  12. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل چهارم حنانه_خبر خبر...خبر خبر کتی_چیه؟ شیپورچی‌ شدی حنانه؟ حنانه پشت چشمی برای کتی نازک کرد: -اگه خبر، خبر باشه بله شیپورچی‌ هم می خواد. با خنده...
  13. FA-HA

    رمان نوژن

    علی‌ رو رسوندم خونشون،میخواستم برگردم که اصرار کرد و باهاش رفتم تو. به خاطر اوضاع نازلی هر دو خونه رو فروخته بودن و یه آپارتمان کوچیک خریده بودن که از محل سابقشون دور باشه. باقی‌ پول رو هم...
  14. FA-HA

    رمان نوژن

    رفتیم پایین بابا و مامان پشت میز نشسته بودن. به هر دو سلام کردیم. هاله گفت: -مامان منتظر هاتف نمیشین؟ -اون معلوم نیست میاد یا نه. براش غذا نگه داشتم، اگه اومد گرم می کنه...
  15. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل سوم مامان داشت با کلی‌ سر و صدا ظرف می شست.می دونستم هر وقت ناراحت یا نگران باشه، اینطور دق دلش رو سر کاسه بشقاب‌ها خالی‌ میکنه. مامان رو وا گذاشتم به خودش و دوباره به فکر...
  16. FA-HA

    رمان نوژن

    -سلام شما ها چتونه چای زعفرونی خوردین اول صبح؟ حنانه همینطور که میخندید گفت: -تو هم اگه جای ما بودی همینطور می خندیدی. کتی گفت: -یه کمدی...
  17. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل دوم -دلم برات تنگ شده. پانی_چی‌؟ -میگم دلم برات تنگ شده پانی. -منم همینطور،هستی‌ نمیدونی از وقتی‌ اومدم اینجا چقدر تنها شدم،نامه‌ام رسید؟ -اره ولی‌ اون...
  18. FA-HA

    رمان نوژن

    چون رسیده بودیم به رستوران دیگه فرصت نشد بپرسم کدوم حرف.آن روز با شوخی‌‌های دارا و کتی و مهلا خیلی‌ خوش گذشت.پول ناهار را هم آخر پندار و دارا حساب کردند.من و حنانه هم مسیر بودیم و خونه...
  19. FA-HA

    رمان نوژن

    مهلاگفت: -کجا میری حالا؟ دارا_نماز خونه. کتی_اونجا میری چی‌ کار؟ دارا_میرم از شما پیش خدا شکایت کنم. دوباره راه افتاد بره که کتی با لحن...
  20. FA-HA

    رمان نوژن

    جلو تر از حنانه به راه افتادم و رفتم بیرون. مهلا که منتظرمون بود و معلوم بود همه چیز رو شنیده آمد جلو: -به‌ به‌!گرد و خاک میکردی داااش! برگشتم و چشم غره‌ای بهش رفتم که...
بالا