نتایح جستجو

  1. FA-HA

    رمان نوژن

    نگین_یه زمانی خیلی دوست داشتم.خودمو به آب و آتیش میزدم تا به نظرت بیام.تو میفهمیدی،اما به روی خودت نمیآوردی.کم کم فهمیدم تلاشم بیهوده است و تو از من خوشت نمییاد.دیگه هیچ پایگاهی نداشتم.سیمین مادر من بود ولی منو فراموش کرده بود.همه زندگیش تو بودی.کسی رو هم که دوست داشتم منو به حساب نمیآورد.منم کم...
  2. FA-HA

    رمان نوژن

    گذشت و من بزرگ شدم،خیلی بزرگ.اونقدر که رفتم راهنمایی اما فهمیدم غم چیه؟اونقدر که رفتم دبیرستان اما فهمیدم تنهایی چیه؟اونقدر که رفتم دانشگاه و فهمیدم مرگ چیه. سال سوم ادبیات بودم رشتهای که پدرم ازش متنفر بود اما من عاشقش بودم.پدرم میخواست از من یه مرد تجارت بسازه درست مثل خودش.همونطور که اون...
  3. FA-HA

    رمان نوژن

    اون لحظه تازه فهمیدم که نداشتن مادر یعنی چی؟اون موقع بود که تازه دلم برای مادر خودم تنگ شد.دلم میخواست الان دستم تو دست اون بود و اون با نگاه مهربونش منو نوازش میکرد.من سعی میکردم که بزرگ باشم اما واقعیت این بود که هنوز بچه بودم با احساسات و نیازهای یه بچه،و اون روز من مدتها بعد از رفتن مادرم...
  4. FA-HA

    رمان نوژن

    یه کم ساکت شد و بعد به حالت نصیحت وار گفت:مهتاب اگه گذاشت و رفت شوهر نداشت،تو شوهر داری،بچه داری اینو بفهم. با این حرف مادرم انگار نکته مهمی یادش اومده باشه،شیر شد و تند گفت:مگه فقط مهتابه؟این همه زن شوهر دار که دارن درس میخونن و به جایی رسیدن.فقط فرقش اینه که مغز شوهراشون تو بیست سال پیش یخ...
  5. FA-HA

    رمان نوژن

    پدرو مادرم عاشق همدیگه بودن.این حتی از طرز دعواهاشون هم پیدا بود.ولی‌ اختلاف اصلی‌ از زمانی‌ شروع شد که دختر عمه مادرم یعنی‌ خواهر نامزد قبلی‌ مادرم،نامزدیش بهم خورد و رفت...
  6. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل یازدهم عید اون سال بر خلاف سالهای گذشته به مسافرت نرفتیم.هاتف درگیر کارهاش بود و میخواست آشنایی پیدا کنه که طرحشو توی تهران یا اطراف اون بگذرونه.علی‌ و هاله هم که ترجیح...
  7. FA-HA

    رمان نوژن

    -بخوام هم نمیتونم یه همیچین فکری در موردت بکنم.تو اینقدر خواستنی هستی‌ که... ادامه ندادم.نوژن برگشته بود و فقط به من نگاه میکرد.در و باز کردم و گفتم:بریم...
  8. FA-HA

    رمان نوژن

    هاله و علی‌ که به ما رسیدن،هاله دستشو از دست علی‌ بیرون کشید و خودشو به اغوش مادرم سپرد.مامان یه دقیقه قربون صدقه هاله میرفت یه دقیقه دعواش میکرد که:زشته جلو مردم،دختر گنده...
  9. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل دهم هاتف درو باز کرد و وارد اتاق شد. -درو پشت سرت ببند لطفا. درو بست و گفت:هیچ معلومه تو چت شده؟تا یه ساعت دیگه علی‌ اینا میرسن.نا‌ سلامتی مجلس خواستگاری...
  10. FA-HA

    رمان نوژن

    دوباره صدای سوت و دست بلند شد من متعجب به نوژن چشم دوخته بودم،که صدائی همه رو ساکت کرد.دو تا از بچه‌ها با دف ‌هایشان اومدن وسط سالن و یه دف هم به نوژن دادن و هر سه شروع به نواختن کردن.نوژن چشمهاشو بسته بود و انگار غیر از صدای دف برای هیچ چیز گوش نداشت!کم کم دو رفیقش دست از نواختن برداشتند،اما...
  11. FA-HA

    رمان نوژن

    مهمونی‌ عارفانه نوژن توی یه خونه بزرگ و قدیمی‌ برگزار میشد.حیاط وسیعی داشت که برف روی سر شاخه‌های درختاش نشسته بود و منظره خیلی‌ زیبائی رو بوجود آورده بود.استخر وسط حیاط خالی‌ و در حسرت آب بود.با ورود ما کسی‌ با صدای بلند گفت:به افتخار گل محفل،نوژن خان.همه شروع کردن به دست زدن.تعداد دختر‌ها نسبت...
  12. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل نهم پانی-کجایی یار بی‌ وفا؟ -من که همین جام تویی‌ که یک سال و نیمه رفتی‌ و خبری ازت نیست. پانی-باورت میشه هستی‌؟منو تو که یه روز همدیگه رو نمیدیدیم واسه هم بی‌تاب میشدیم،حالا من این سر دنیا باشم و تو اون سر! -ای بابا ول کن این حرف‌ها رو پانی.خودت خوبی‌؟ پانی-بد نیستم،غیر دلتنگی‌ خدا رو شکر...
  13. FA-HA

    :cry: من كه هر دفعه يه فصل كامل تايپ مي كنم ولي باشه اگه تونستم بيشتر از يه فصل مي زارم:gol:

    :cry: من كه هر دفعه يه فصل كامل تايپ مي كنم ولي باشه اگه تونستم بيشتر از يه فصل مي زارم:gol:
  14. FA-HA

    رمان نوژن

    سه روز بعد بود که نوژن تماس گرفت.وقتی‌ شماره‌اش رو روی موبایلم دیدم نمیخواستم جواب بدم اما با کمال تعجب دیدم دلم برای صداش بی‌نهایت تنگ شده: -الو؟ -سلام هستی‌. هیچ جوابی ندادم. -جوابمو نمیدی نه؟حق داری ولی‌ باید به حرفهای منم گوش بدی. گوشی رو قطع کردم.نمیخواستم احساس کنه که هنوز دلبسته‌اش...
  15. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل هشتم نمیدونم با چه حالی‌ رسیدم خونه.بدون اینکه جواب درست و حسابی‌ به مامان که داشت پیله میکرد که نهارم رو بخورم،بدم،رفتم به اتاقم و روی تخت دراز کشیدم و به حماقت‌های خودم فکر کردم.تصاویر اون روز برای یک لحظه هم از جلوی چشمم کنار نمیرفت.چهل روز از رفتن دارا می‌گذشت.من به پیشنهاد نوژن چند...
  16. FA-HA

    سلام ممنون از عكس قشنگت

    سلام ممنون از عكس قشنگت
  17. FA-HA

    رمان نوژن

    دست انداخت سرم رو از پشت دستش بیرون کشید،نوژن زود پرستار رو صدا کرد،پرستار و نوژن مشغول آروم کردن کتی بودن،اما من مات،عین مجسمه خشکم زده بود،انگار همه اینارو خواب میدیدم.همه چیز پشت پرده مه بود حتی صورت آشنای نوژن که حالا روبروم نشسته بود و اسمم رو صدا میزد:هستی‌!هستی‌!صدامو میشنوی؟خواستم بگم من...
  18. FA-HA

    رمان نوژن

    دیگه به هق هق افتاده بودم که کسی‌ به شیشه زد،فکر کردم شاید افسری چیزی باشه که با دیدن نوژن خشکم زد.قفل در و باز کردم و سوار شد.رنگ به چهره نداشت.با صدائی که از شدت گریه دو رگه شده بود پرسیدم:تو اینجا چیکار میکنی‌؟ انگار صدامو نشنید:باورم نمیشه هستی‌!باورم نمیشه اونی‌ که اونجا خوابیده دارای...
  19. FA-HA

    رمان نوژن

    فصل هفتم مغزم داغ کرده بود.اونچه رو که میدیدم باور نداشتم و نمیتونستم هضم کنم.کاش کنجکاوی بی‌ مورد نمیکردم.خدایا آخه مگه ممکنه؟!نه حتما اشتباهی شده.با دست‌های لرزون شماره گرفتم.خیلی‌ زود گوشی رو برداشت: -بله؟ -سلام منم هستی‌ چند لحظه سکوت کرد.بالاخره گفت: -میدونم برای چی‌ تماس گرفتی‌.منتظرت...
  20. FA-HA

    رمان نوژن

    پاکت و باز کردم و خط اشناش پیش چشمام رقصیدن گرفت: ما بی‌ غمان مست دل از دست داده ایم / همراز عشق و هم نفس جام باده ایم بر ما بسی‌ کمان ملامت کشیده اند / تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای / ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد / گو...
بالا