ساکت شد و نظرش را از او برگرداند. از شدت عصبانیت نفس نفس میزد. پارسا که فهمید چه خرابکاری بزرگی کرده ترجیح داد چیزی نگوید. حرف های او رویا را زیرو رو کرده بود و از درون می لرزید. با وجود اینکه خودش را از چشم رامین پنهان کرده بود ولی شنیدن چنین توهینی برایش بسیار سخت و گران آمده بود. خوشی آن شب...