نتایح جستجو

  1. FA-HA

    رمان پارسا

    گونه های رویا رنگ به رنگ شد و نگاهش را از او دزدید. چند قدم برداشت و پارسا به دنبالش: - اگر من اشتباه می کنم پس چرا وقتی به دوستتون گفتم با هم نامزدید مخالفتی نکردید؟ رویا ایستاد و نفسی کشید: - شما توقع داشتید جلو اون با شما یکی به دو کنم...
  2. FA-HA

    رمان پارسا

    به محض اينكه بخوابه من بهتون ملحق ميشم. سوسن با ناراحتی پرسید: - قول میدی که بیایی؟ رویا به رویش لبخند زد: - حتما میام عزیزم بهت قول میدم. دخترها رفتند. رویا خانم سعادت را به راهنمایی خواهرش که اتاق خودش را در اختیارشان قرار داد، برد و با...
  3. FA-HA

    رمان پارسا

    شور و نشاط جالبی به پا بود. هر دو گروه می خواست برنده باشد و بالاخره نتیجه این شد که ست دوم را دخترها هیجده به بیست و پنج بازی را بردند. آقایان با عصبانیت به پسرها توپیدند و خانم ها خوشحال، دخترها را تشویق می کردند. بیشتر گلها را رویا زده بود. در مدت چند...
  4. FA-HA

    رمان پارسا

    رویا با آنها دست داد. سوسن خواهر سامان بود که در مهمانی پارسا از رویا خوشش آمده بود و به نظر رویا دختری ساده و مهربان آمد. نگین هم دختر عموی شهره بود. شهره بقیه را معرفی کرد: - لیلی جون دختر عموی دیگه و ایشون هم نغمه جان دوست خانوادگیه. رویا...
  5. FA-HA

    رمان پارسا

    مادرش گفت: - نوش جانت پسرم. شاید از هوای آزاد صبحه. پارسا ابرو بال انداخت: - شاید! و ساندویچ سوم را از دست رویا گرفت و پرسید: - پس خودتون چی؟ رویا فکر کرد اگر به او نگاه کند حتما کنترل خنده از دست میدهد. پس خودش را متوجه خانم کرد. - هنوز...
  6. FA-HA

    رمان پارسا

    صبح فردا که آفتاب دلچسب بهاری همه حیاط را پوشانده بود و پارسا به کارهای باغبان نظاره میکرد. رویا هم خانم را برای استفاده از این هوای مطلوب بیرون آورد. رفتار پارسا چیزی نشان نمی داد.هنوز هم وقتی نگاهشان با هم تلاقی می کرد به رویش لبخند میزد و...
  7. FA-HA

    رمان پارسا

    خانم گوشی را گرفت و بعد از سلام و احوالپرسی و تعارفات معمول درباره ی مهمانی و دعوت و این جور چیزها، صحبت ها را تقریبا طولانی کرد و در این مدت پارسا محو تماشای جمال زیبا غزال گریز پایش بود و رویا شرمگین تر از قبل و به دنبال راه فراری می گشت. بعد از تمام شدن...
  8. FA-HA

    رمان پارسا

    پارسا بی اختیار او را با رویا مقایسه کرد. فاصله از زمین تا آسمان بود. در مقایسه با اینکه او دختری ایرانی بود متقابلا پارسا را متعجب می کرد، در منطقه ای اشرافی و جلوی یک منزل بزرگ ایستادند. اتومبیل جلویی چند بوق رمزی زد و چند دقیقه بعد در حیاط باز شد و آنها...
  9. FA-HA

    رمان پارسا

    پارسا با شناختی که از او پیدا کرده بود انتظار جواب نداشت. پیاده شد و در پیاده شدن به او کمک کرد. در حیاط را برایش باز کرد و رفتنش را نظاره کرد. با وارد شدن او به ساختمان به خود آمد و ماشین را به داخل پارکینگ برد. تا نزدیک صبح خواب به چشمان...
  10. FA-HA

    رمان پارسا

    رویا از پیشنهاد او استقبال کرد و با هم رفتند. با وارد شدن به محیط آرام و دلنشین تریا، هر دو خوشحال به نظر رسیدند. چند زوج دیگر هم آنجا بودند. روی تختهایی که رویشان قالیچه های قرمز پهن شده بود نشسته بودند و زمزمه می کردند و گارسونها با لباسهای...
  11. FA-HA

    رمان پارسا

    پارسا متوجه تغییر حال او شد. رویا با نگرانی دستپاچه رو از آن طرف گرفت ولی دیر شده بود دختری از چند میز آنطرفتر با دیدن رویا با خوشحالی دست تکان داد و به طرفش آمد. پارسا نگاهی پرسش گرانه به چهره مضطرب رویا انداخت و علت نگرانی اش را پرسید. دختر جوان نرسیده...
  12. FA-HA

    رمان پارسا

    با رفتن او رویا نفس حبس شده اش را بیرون داد. یک حسش لذت در کنار او بودن و حس دیگرش دلهره بود. به قلب بیتابش دلداری داد. هنوز تازه شروع شده بود. مدتی طول کشید تا پارسا با یک سبد گل بزرگ و زیبا برگشت. سبد را روی صندلی عقب جابه جا کرد و خودش پشت...
  13. FA-HA

    رمان پارسا

    از او خجالت می کشید. ولی از روی حساسیت زیادش،همینکه از آرایشگاه بیرون آمد چند قدم بیشتر نرفته بود که ماشین پارسا در کنارش ترمز زد. سرش را تا حد امکان پایین انداخته بود که پارسا صورتش را نبیند. صدایش را شنید. - بفرمایید خانم امینی. مجبور بود با او برگردد،...
  14. FA-HA

    رمان پارسا

    با دستمال اشکهای رویا را گرفت و ادامه داد: - خوب حالا برام بگو. دو سه روزه هیچ خبری ازت نداشتم. معلوم بود نامه ی آخری هنوز به دستش نرسیده بود. رویا برایش گفت که پارسا چه هدیه ای به او داده و قضیه ی پولها و برگشت آنها را هم مفصل برایش تعریف...
  15. FA-HA

    رمان پارسا

    در حالیکه با دست موهایش را مرتب میکرد لبخند زد و گفت: - بازم ببخشید. توقع نداشتم افتخار دیدن شمارو پشت در داشته باشم. با تردید به چهره ی شرم زده او نگاه کرد و پرسید: - بفرمایید. امری بود؟ رویا تازه یادش آمد به چه منظوری آنجاست. دستش را با پاکت به طرف او...
  16. FA-HA

    رمان پارسا

    خودش را در آینه نگاه کرد. همین دو روز صورتش خیلی بهم ریخته بود. صورتش را شست و کمی پودر زد و سعی کرد قوی و محکم سر میز حاضر شود و به چشمان پارسا نگاه نکند. خانم و پارسا منتظرش بودند مثل همیشه، مودبانه سلام کرد ونشست. در حین صرف غذا پارسا زیرچشمی نگاهش می...
  17. FA-HA

    رمان پارسا

    پارسا برعکس او نمی خواست او را از دست دهد. دلش می خواست دستهای او را لمس کند اما جرات نمی کرد. حتی بیشتر از آن دوست داشت چهره اش را لمس کند. او پوستی منحصر به فرد داشت، به سختی جلو خودش را گرفت و گفت: - میذارم برید. چقدر می ترسید، مگه می خوام بخورمتون فقط...
  18. FA-HA

    رمان پارسا

    مدتی از بیماری پارسا گذشته و او به خواسته همکارش به علت رعایت حالش اضافه کار به خانه نیاورده و فقط به کار روزانه در شرکت قانع بود، ولی انباشتگی کارها و شلوغی آخر سال و بهبودی حالش، باعث شد مقداری از کارش را به منزل انتقال دهد. با دیدن نقشه ها...
  19. FA-HA

    [IMG]

    [IMG]
  20. FA-HA

    رمان پارسا

    رویا کتابی را که آورده بود از کیفش درآورد و به طرف او گرفت. پارسا ظاهری متعجب به خود گرفت و با شیطنتی پسرانه در حالیکه خودش را بی حال نشان میداد گفت: - ا خانم مگه من میتونم کتاب بخونم. اگه میشه لطف کنید برام بخونید. رویا که قصد بیرون رفتن از...
بالا