نتایح جستجو

  1. samiyaran

    »«»« زنـــدگـی یعنــــی .. »«»«

    زندگی گریه ی کودک آذری ست در لا به لای آورها که به دنبال ناله های مادرش می گردد... زندگی نگاه مات مانده ی پدری ست به خانه ای که تن بی جان خانواده اش در آن مدفون است... زندگی یعنی باز امید....زندگی یعنی باز باید بلند شد..با آنکه به خاک نشستی...
  2. samiyaran

    نفسم گرفت از این شهر

    بوی خاک می آید....شهری که با خاک یکسان شده...دیگر نفسی نماند تا در این شهر به درون سینه بکشیم...
  3. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یک شب از دست کسی باده ای خواهم خورد که مرا با خود تا آن سوی اسرار جهان خواهد برد با من از هست به بود با من از نور به تاریکی از شعله به دود با من از آوا تا خاموشی دورتر شاید تا عمق فراموشی راه خواهد پیمود فریدون مشیری
  4. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    دلی داریم و دلداری نداریم... . . . یک مصرع شد بهانه ی یک لبخند و یک خاطره و یک یادآوری... خوش به حالِ لحظه ها که به سادگی خوش شدند:redface:
  5. samiyaran

    یدالله رویائی

    از ترس بودم از شرم بودم از سایه ی كنار تو بودم دست من از سكوت پهلوهایت بود و آن مایع تپنده ی محبوس از پله های مردانه بالا می رفت وقتی كه در فضای عظیم ترس در لثه ی كبود تو دندان های دیوانه ام را كشف كردم چون برج كاه سوختم و لثه ی تو احتضاری حیوانی داشت ماه برهنه حاشیه ی شن...
  6. samiyaran

    سید علی صالحی

    راهی نيست، بايد برويم به چه می‌خندی پسته‌ی پاييزی؟ به زودی آن خبر سهمگين به باغ بی‌آفتاب اين ناحيه خواهد رسيد. خيلی وقت است که نطفه‌ی نی را به زهدانِ بيشه کُشته‌اند. باورت اگر نمی‌شود نگاه کن دُرناها دارند بی‌خواب و بی‌درخت رو به مزارِ ماه می‌گريزند. اينجا ماندنِ ما بی‌فايده...
  7. samiyaran

    سید علی صالحی

    رساله‌ی عشق لابه‌لای هزار جفت کفشِ ميهمان يک جفت دمپايیِ پُرگو داشتند از بازگشتِ سندباد بحری قصه می‌گفتند. خانه پُر از همهمه بود: حرف، حرف، حرف ...! آن شب آخرين کشتی قاهره برای بُردنِ سقراط آمده بود. کرايتون گفت ممکن است بين راه باران بيايد. روزنامه‌ها نوشته بودند عده‌ای در...
  8. samiyaran

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    دیوارها را سپید بگذار،چون هر چه بنویسی،آخرِ سَر برایت حسرتش باقی می ماند در هر بار رَد شدن از کنارش!
  9. samiyaran

    گفتگوهای تنهایی

    حرفم نمی آید! وقتی تمام بودنت شده گوش و تمام بودنم شده چشم! تو منتظر شنیدن و من منتظر دیدن! نه تو می شونی و نه من می بینم!!!
  10. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    سر و ته حرف دل رو به هم آوردم،شد دو کلمه! برو به سلامت!
  11. samiyaran

    نادر نادرپور

    دعایی در ژرفای شب دعایی در ژرفای شب هان ، ای شب وسیع تر از ابر در زیر آسمان تو ، یک شاخه ی ستبر چون گردن بریده ی آهو اوراد واپسین را می خواند خون سپید باران زیر گردن بریده روان است آه ای نسیم معجزه ی صبح در این شب شگرف ، رها شو ای دست کهربایی خورشید دروازه های گمشده را بر شب درهای ناشناخته را...
  12. samiyaran

    نادر نادرپور

    دریچه ای رو به شب دریچه ای رو به شب دریچه باز بود و در صفای شامگاه باغ سلام کاج بود و خنده ی ستاره ها پرسش نسیم از درخت : زنده ای؟ و پاسخ درخت : زنده ام و موج رقص در تن درخت و دست عاشق نسیم و گردن درخت و مرد ، در پس دریچه ایستاده بود میان پرسشی ز خویش و پاسخی به خویش در تو آنکه بود ، هست ؟ در...
  13. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    بی خوابی به دلم زده....خمیازه می کشد و کش و قوس می آید.... اندکی خواب می خواهد....اگر این عشق بگذارد...
  14. samiyaran

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدایا بگذار بی نام و نشان باشم... انسان ها تا می شناسندم می خواهند تکه پاره ام کنند...
  15. samiyaran

    دست‌نوشته‌ها

    داغِ دل وِلرم شده... تا چند روز دیگر سرد می شود.... بنویس آتش...تا چند روز دیگر برف بر دستانت می نشیند... این است تاثیر زمان...:redface:
  16. samiyaran

    نادر نادرپور

    درخت می گوید درخت می گوید امسال امسال ، در سکوت خزانی نغمه ی هیزم شکن به گوش نیامد سایه ی تاریک او به بیشه نیفتاد جاده نلرزید زیر هر قدم او دست دعا خوان من به سوی بهار است پایم در گل نشسته تا سر زانو بر سرم انبوه ابرهای مهاجر بر جگرم داغ روشنایی خورشید بر کمرم یادگار کهنه ی چاقو در...
  17. samiyaran

    نادر نادرپور

    در سایه ی کبود دو انگشت در سایه ی کبود دو انگشت با بالهای رنگین ، در نور صبحگاه بر گل نشست و عکسش در شبنم اوفتاد نداشت چشمه ای است سر را درون چشمه فرو برد آنگاه ، وزن پرتو خورشید را بر کفه ی دو بال خود احساس کرد شاهین شاخکش به تکان آمد چشمش به روشنایی نامحرم اوفتاد خود را به خواب زد گل را...
  18. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یک بال فریاد و یک بال آتش مرغی از این گونه سر تا سر شب بر گرد آن شهر پرواز می کرد گفتند این مرغ جادوست ابلیس مرغ را بال و پرواز داده ست شفیعی کدکنی
  19. samiyaran

    سید علی صالحی

    پشتِ پَرده‌ی نی تنها پيراهنِ تو می‌داند آنجا چه رازی از لذتِ ليمو خواب است. آيا دخترانِ پرتقال‌چين می‌دانند سه پنج‌شنبه مانده به آخرِ پاييز عروسی باغ است؟! زير درختِ سپيدار، خواب می‌ديد معلمِ جوانِ دهکده. آن سو تر انبوهِ زائران به جانبِ فانوسِ روشنِ بالای کوه می‌رفتند...
  20. samiyaran

    یدالله رویائی

    در كوچه های شن بی دیوار با نام كوچه های بسیار بسیار می دویدم فریادم از تأنی تا می شد در تای مهربان دفتر ها و راهم از عروسك های نور جشن درختكاری بود كز شعله های گردن هاشان از گردن های شعله ای دست و پرنده جاری بود همواره بود راهم اما من همواره شیب می جستم با ما پرنده های پر...
بالا