ای زمین ، ای گور ، ای مادر
ای زمین ، ای گور ، ای مادر
پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد
روح چل سالگی من بود
روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ
و پراکنده تر از
لرزه ی صدها موج
روحی آماده ی مردن بود
پیرمردی که سر تیز عصای او
صلح آن چشمه ی خندان را پیوسته به هم می زد
روح من بود که...