نتایح جستجو

  1. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تا مگر شیشه این کاخ به هم درشکند تا مگر ولوله افتد به دل قصر سکوت دست در حسرت سنگ سنگ در آرزوی پرواز است از حمید مصدق
  2. samiyaran

    یدالله رویائی

    از مجموعه شعر دلتنگی ها از مجموعه شعر دلتنگی ها در گفتگوی ما فنجان تو كوهستانی ست وقتی كه به واژه های تو نما می بخشد وقتی كه واژه های ما نما می گیرند چشمان تو روح هندسی شان را در كوهستان پنهان می سازند چشمان تو روح هندسی دارند وقتی كه فنجان تو كوهستانی ست و واژه كه از كنار دست...
  3. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یکی می‌گرید یکی خون می‌فشاند. دریغا عشق که برباد شد! از برای زورق‌های بادبانی سه‌ویل را معبری هست; بر آب غرناطه اما تنها آه است که پارو می‌کشد. از گارسیا لورکا:gol:
  4. samiyaran

    نادر نادرپور

    ای زمین ، ای گور ، ای مادر ای زمین ، ای گور ، ای مادر پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد روح چل سالگی من بود روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ و پراکنده تر از لرزه ی صدها موج روحی آماده ی مردن بود پیرمردی که سر تیز عصای او صلح آن چشمه ی خندان را پیوسته به هم می زد روح من بود که...
  5. samiyaran

    سید علی صالحی

    نوميدیِ گرامیِ من نوميد، کلافه، سرگردان، جهان را به جست‌وجویِ دليلی ساده دشنام می‌دهم. آيا هزار سال زيستن از پیِ تنها يکی پرسشِ ساده کافی نيست؟ نوميد، کلافه، سرگردان، همه، همه‌ی ما در وحشتِ واژه‌ها زاده می‌شويم و در ترسِ بی‌سرانجامِ مُدارا می‌ميريم. جدا متاسفم!
  6. samiyaran

    سید علی صالحی

    منظور خاصی ندارم، باور کنيد! دويدنِ بی‌پايانِ يکی نقطه بر قوسِ دايره. تا کی؟ باز بايد بيدار شوم، بشنوم، ببينم، باور کنم. باز بايد برای ادامه‌ی بی‌دليلِ دانايی تمرينِ استعاره کنم. همه برای رسيدن به همين دايره از پیِ دايره می‌دوند. هی نقطه‌ی مجهول! مرارتِ مسخره! مضمونِ بی‌دليل...
  7. samiyaran

    سید علی صالحی

    حوصله‌ی نوشتن‌اش در من نيست خانه‌ام، در خانه نشسته‌ام، کتری کهنه روی اجاق است هنوز، روشن! دستِ راستم روی ديوار راهی‌ست انگار به ديوارِ بی‌دليلِ بعدی نمی‌رسد. چراغ مطالعه، چند مطلبِ مهيا، مداد، کبريت، و کلماتی رها شده روی ميز. ساعت، پنج و نيمِ بامداد است، هنوز بيدارم، چيزی دارد...
  8. samiyaran

    سید علی صالحی

    بلبل کوهی تنها بوديم رو به جنگلِ بی‌پايان پياده می‌رفتيم من و همان بيوه‌ی بی‌نظيرِ باران‌پوش. آورده بود رهايش کند می‌گفت: پیِ جُفت است. خيلی وقت است ديگر نمی‌خواند. مِه مانده بود به کوه من داشتم حرف می‌زدم داشتم پُشتِ سر شاعری بزرگ غيبت می‌کردم: بزرگ است، بی‌نظير است، جادوگر...
  9. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یکباره نیز نعره بکش غرشی برآر تا دیده ام تو را خاموش بوده ای در ذهن همگنان بیگانه بوده ای و فراموش بوده ای در نو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟ حمید مصدق:gol:
  10. samiyaran

    یدالله رویائی

    از سطح سنگ تو زمزمه ی باد نهان بودی تو دانش ‌آفتاب گشتی كز سطح سنگ میراث ذره هایت را با زمزمه ی نهان باد می بردم با زمزمه ی نهان باد من سطح سنگ می شدم كه آرزوی شكاف برداشتن از نیروی پنهانی یك گیاه را می مردم
  11. samiyaran

    یدالله رویائی

    از مجموعه شعر دلتنگی ها از مجموعه شعر دلتنگی ها و باد وقتی كه به شاخه اشتباه می آموخت وقتی كه پرنده در میان باد گهواره ی اشتباه را می جنباند پرتاب میان دست های من پنهان می شد اندیشه كه می كردم از سنگ اندیشه كه می كردم از سنگ در دست من ارتباط پنهان می شد در دست من آشیانه ی...
  12. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دو ... شاخه از یکی درخت: یکی تیرِ تابوت وُ یکی تختِ گهواره؟ نگران نباش گردوی پیر! حالا هزار پاییز است که گاه میآیند وُ هزار بهار است که گاه میروند، هیچ پرندهای آشیانِ پرنده ی دیگری را تصرف نخواهد کرد. سید علی صالحی:gol:
  13. samiyaran

    رفتن...

    به کجا می روی وقتی می بینی که نگاه پشت سرت محو نمی شود و نگاه پیش روت نزدیک نمی شود. گاهی باید ماند وقتی خیری در رفتن نیست.
بالا