نتایح جستجو

  1. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    با فرنوش شروع ميكنيم به قدم زدن ، يه چند لحظه اي سكوت بينمون حكمفرما ميشه ، يه جورايي بعد رفتن مهري و محسن دوباره احساس سنگيني و سردرگمي بهم غلبه كرده ، ميخوام حرف بزنم اما نميدونم چي بگم ، خوشبختانه فرنوش سكوتو ميشكنه : مهران - بله - احساس خوبي دارم از اينكه برگشتم ، گرچه اينجا نميتونم خيلي...
  2. amarjani200

    درود و سلام قدم رنجه كرديد...

    درود و سلام قدم رنجه كرديد...
  3. amarjani200

    ##*****~~~~تولد archi_arch تولد تولدت مباررررررک!!!!!****##~~~~

    اينم كيك تكنفره چند سالگيت !؟ نوش جون
  4. amarjani200

    ##*****~~~~تولد archi_arch تولد تولدت مباررررررک!!!!!****##~~~~

    مريم جان تولدت مبارك با يه عالمه آرزوي خوب براي دوست خوبم
  5. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    مهري بر خلاف من كه به ضرورت سوار تله كابين و هواپيما و قايق و ... ميشم عاشق اين چيزاس ، آخه حقيقتش ترجيح ميدم زمين زير پام باشه تا آب و آسمون ، پس ميگم : من علاقه دارم قدم بزنم ، مهريم كه تله كابين سواره ، بقيه شم كه نظر جمعه ، هرچي اكثريت بخوان همون كارو ميكنيم مهري يه ابرويي تو هم ميكشه ...
  6. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    صداي مهري از عقب بلند ميشه :داداش كجايي؟ -جونم آبجي ... -كجا بريم ؟ نگفتين.... نظرتون كجاست؟ محسن ميپره تو حرفمون و ميگه : شما خانوما صاحب اختيارين ؟ خب كجا بريم ؟ با چشاي گرد شده به محسن نگاه ميكنم و ميگم : باريكلا ، محسن من با همين ابهتته كه خيلي حال ميكنم ... همه ميزنن زير خنده ، بعد چند...
  7. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    فرنوشو سوار كرديمو راه افتاديم ، بنده ي خدا يه نيم ساعتي منتظر ما مونده و حسابيم شاكي شده ، اين فرنگ رفته ها هم كه حساس و وقت شناس! خلاصه همينجوري كه مهري داره از دل فرنوش در مياره ، من و محسنم يه نيم نگاهي به هم ميندازيم و يواشكي ميخنديم ... امروز احساسم خيلي بهتره و راحتترم ، ديگه اون...
  8. amarjani200

    خبر خبر...قرار ملاقات بچه های کرج...بشتابید!

    چشم اگه تونستم حتما" ميام :gol:
  9. amarjani200

    خبر خبر...قرار ملاقات بچه های کرج...بشتابید!

    سلام سلام يه نظر ، يه پيشنهاد 13 خرداد ساعت 7 خيلي بد زمانيه ... خيليا ميخوان برن مسافرت ، روز زنه ، روز مادره هر كي يه جايي افتاده بالاخره... مثلا" 12 خرداد بهتره ، به آخر هفته هم نزديكه و اما پيشنهاد : چقدر كل كل ميكني ، كل كل 2تا پست 3تا پست بابا جان... راستي يه پيشنهاد ديگه : زمان و مكانشو...
  10. amarjani200

    تسلیت به سرمد وزهره ی عزیز

    دوستان عزيز تسليت عرض ميكنم
  11. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    . . . امروز جمعه ست... و پنج - شيش روز پيش بود كه عمو اينا اومدن خونمون ... من و مهري تصميم گرفتيم فرنوشو ببريم بگردونيم ... مهري چند روزه همينجوري داره تيكه هاي خواهرونه بارم ميكنه و سر به سرم ميذاره ، بهش سپردم يه موقع جلوي فرنوش گاف نده ، البته فقط به همين اكتفا نكردم ، به محسنم گفتم...
  12. amarjani200

    یه مادر و یه باشگاه... گلاب جان تولدت مبارک

    شرمنده دير ديدم ، ولي چشم يه روز حتما" :gol: يه پيتزا طلبت ....
  13. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    بچه كه بوديم فرنوش نسبت به مهري خيلي كم گريه ميكرد مگه وقتايي كه خيلي ناراحت ميشد يا محكم ميخورد زمين ... اونوقت مهري ميرفت نوازشش ميكرد ، آرومش ميكرد ... منم بعضي وقتا ميرفتم دستشو ميگرفتم و اونقدر باهاش شوخي ميكردم تا يه لبخندي رو صورت ظريفش بشينه ... هيچوقت طاقت ديدن گريه فرنوشو نداشتم .. كاش...
  14. amarjani200

    یه مادر و یه باشگاه... گلاب جان تولدت مبارک

    بابا چوبكاري ميكني سايه جان :redface: ايشالا هميشه در كنار خانوادت سبز باشي و پايدار ...
  15. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    احساس بدي بهم دست داد ، كاش چيزي نميگفتم ... مهري كه داشت موهاي فرنوشو نوازش ميكرد گفت : خيله خوب ، آسمون كه زمين نيومده ، چته بغض كردي ... بعد دوباره روشو طرف من برگردوند و گفت : مهران ميشه مارو تنها بذاري ... ميخواستم بلند شم كه فرنوش با صداي لرزون گفت : نه بمونين ... من و مهري ساكت و هاج و...
  16. amarjani200

    یه مادر و یه باشگاه... گلاب جان تولدت مبارک

    سلام سلام دوباره اومدم .... آبجي فرنوشم پيشته !!
  17. amarjani200

    یه مادر و یه باشگاه... گلاب جان تولدت مبارک

    باز هم سلام ... سايه جان تولدت مبارك
  18. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    ديگه حوصله م سر رفته بود ، داشتم با خودم فكر ميكردم كاش مثل بچگيا ميرفتم پيش مهري و فرنوش و با هم ميشستيم نقشه ميكشيديم ، يه دسته گلي به آب ميداديم ... يه دفعه عمو انگار كه فكر منو خونده باشه گفت : مهران اينجا پيش ما پير مردا بشيني خسته ميشي ، برو پيش بچه ها ... - نه عمو ، خوبه ... - برو پسرم ،...
  19. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    تو همين فكرا بودم كه يهو مهري اومد تو آشپزخونه : داداش كجايي ؟ همه سراغتو ميگيرن... -مهري ، زن عمو رو ديدي ؟ -هيسس ، يواش داداش ... بعد با صداي آروم ميگه : آره ، چقدر شكسته شده ، كلي دلم سوخت ، يعني چيزيشه داداش ؟ - نميدونم ........ بيا مهري ، بيا بريم پيش مهمونا ميريم تو سالن ... عمو كه انگار...
  20. amarjani200

    روزگار مهري و مهران

    پا شدم كمك آبجي مهري ،يه تعارفي به مهمونا كردمو ليواناي شربت خالي شده رو جمع كردم و رفتم تو آشپزخونه ....ديگه يخ ميهموني آب شده بود و همه داشتن اتفاقات اين سالها رو براي همديگه تعريف ميكردن ... منم توي آشپزخونه داشتم به همشون فكر ميكردم ، توي اين مدت كوتاهي كه نشسته بودم همه رو زير نظر داشتم ،...
بالا