بغض هنوز راه گلومو بسته ، يه گوشه اي روي پله هاي بيروني بيمارستان ميشينم ، تصوير برانكاردي كه زن عمو روش خوابيده بود از جلوي چشام دور نميشه ، بيچاره عمو ... چقدر آرومه ، كسي چه ميدونه توي دل عمو چه خبره ... فرنوشو بگو ، تازه سر درد و دلش وا شده بود ، چه جوري ميخواد مرگ مادرشو تحمل كنه ، كاش قدرت...