نتایح جستجو

  1. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هشتم قسمت دوم در حالی که تبسم روی لب داشت مقابلم ایستاد و گفت: -بسیار خوب کار نکن کسی مجبورت نمی کنه که بمونی برو جایی کار کن و از کسی دستور بگیر که رئیسش به مذاقت خوش بیاد. با غیظ نگاهش کردم و گفتم: -کنایه بزن رئیس چون دیگه حرفات برام اهمیتی ندارد از آدمی مثل تو چه توقعی می شه داشتو با...
  2. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هشتم قسمت اول بودن در کنار بچه ها باعث می شد تا درد جدایی را کمتر احساس کنم.شیدا و تبسم با قبول شدن در کنکور و وارد شدن به دانشگاه از من و مانیا فاصله گرفتند.وقتی تکلیف آنها مشخص شد من و مانیا تصمیم گرفتیم با نوشتن اسممان در کلاس های کنکور خودمان را برای آزمون سال آینده آماده کنیم.درگیر...
  3. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هفتم قسمت پنجم سر به زیر انداختم و آهسته گفتم: -بله همه چیز را برام گفته. با نگاهی موشکافانه پرسید: -خب نظرت چیه؟ سرم را به طرفین تکان دادم یک کلمه گفتم: -نمی دونم. پدر خیلی جدی و مصمم گفت: -یعنی چی نمی دونم؟بالاخره باید یه تصمیمی بگیری که البته منطقی و عاقلانه باشه تو فرصت زیادی نداری این...
  4. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هفتم قسمت چهارم قصد خروج از آپارتمان را داشتم که راهم را سد کرد و گفت: -غزل بچه نشو من قبل از این که به فکر ازدواج باشم دست به این اقدام زده بودم.همیشه تصور می کردم وقتی این مساله مطرح بشه تو با اون هیچ مخالفتی نخواهی داشت. گفتم: -جنابعالی خیلی اشتباه کردی فکر کردید که من به آسونی از...
  5. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هفتم قسمت سوم یک ساعت بعد از صرف شام میهمانان کم کم متفرق شدند.پدر مادر سعید و پدر کیوان و کارن آخرین کسانی بودند که از هم خداحافظی کردند طبق معمول کیوان تا جلوی در منزل همراهم آمد گفتم: -چی می شد اگر امشب پیشم می موندی.ازت کم می اومد آقا معلم؟ شیطنت آمیز نگاهم کرد و فگت: -بهت گفتم امشب...
  6. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هفتم قسمت دوم با تبسم دهان گشودم تا او پسته را به دهانم بگذارد.وای که چه حال خوبی داشتم!انگار تمام دنیا را یک جا به من داده بودند.سوالش مرا از فکر بیرون آورد: -موافقی بریم یه رستوران شیک چیزی بخوریم؟من الان چند روزه که یه غذای درست و حسابی نخوردم می ترسم آخر از بی غذایی جوون مرگ بشم و از...
  7. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هفتم قسمت اول روز عقدم مصادف بود با حمعه روز برگزاری کنکور سراسری.قرار بود عقدمان در محضر انجام شود و بعد مراسم ازدواج طی دو هفته ی آینده در یکی از هتل های شهر برگزار شود.آن روزها من آن قدر التهاب داشتم که به کلی از خواب و خوراک افتاده بودم.همه دلداریم می دادند که مضطرب نباشم همه چیز روال...
  8. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت هشتم با کنجکاوی پرسیدم: -مطمئنی مطلب مهمی را نمی خواستی به من بگی؟ -آره مطمئنم این مطلب تا زمانی که عقدر نکرده این مهم نیست اصلا شاید گفتن بعضی مسائل حالا حالاها اهمیت نداشته باشهوبه وقتش یعنی با مرور زمان خودت همه چیز را می فهمی عزیز دلم. -اما تو ناخواسته گاهی اوقات با بعضی حرف...
  9. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت هفتم گفتم: -دلم می خواد تا صبح ساعت هشت که میای دنبالم باهام حرف بزنی تا نبودنت رو احساس نکنم. خندید و گفت: -به ساعت نگاه کردی ببینی تا صبح چند ساعت مونده این همه وقت می خوای به من چی بگی؟ -هر چی که تو این مدت چشم در چشم و رو در روت نتونستم به زبون بیارم اصلا تو چی کار داری که من...
  10. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت ششم لبخند محزونی زدم و برایش دست تکان دادم.حالا که قرار شده بود عقد و عروسی زدتر انجام شود برای دیدن او بی تاب شده بودم و دلم نمی خواست از او جدا شوم.وقتی به سالن بازگشتم مادر و پدر مشغول صحبت راجع به خرید جهیزیه بودند بدون اینکه حرفهایشان مورد توجه ام باشند با اتاقم رفتم.با...
  11. ariana2008

    سایه تردید

    نمی دانم طرف مقابلش چی گفت که آرام دستم را روی پایش کشید و به قهقه خحندید و گفت: -آره کنارم نشسته که مثل مسخ شده ها حرف می زنم دیگه.الان قراره راجع به همون موضوعی که باهات صحبت کردم برم با پدرش حرف بزنم یعنی خودش مصرتر از منه...همونطور که بهت گفتم ما از هر نظر با هم تفاهم داریم. صدای مخاطبش را...
  12. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت چهارم با کشیدن نفس عمیق سینه ام را از هوای فرح بخش داخل اتومبیل که در نظرم عشق در آن موج می زد انباشتم.با خیالی آسوده سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم و پلک هایم را روی هم گذاشتم.صدای موسیقی دلنواز و ملایمی که از پخش اتومبیل پخش می شد باعث شد که غزق در رویا شوم آن قدر که متوجه...
  13. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت سوم -متعجب پرسیدم: -دلیلش رفتارهای منه؟ولی من به خدا خیلی مراعات حالش را می کنم چون می دونم توی خونه اوضاع خوبی نداره و همه چیز غیر عادیه.علت مشاجره دیروزمونم رفتارها و حرف های خودش بود من باعثش نبودم. لبخند زد و در حالی که سینی چای را به دستم می داد گفت: -دلیلی ندارد به خاطر...
  14. ariana2008

    سایه تردید

    فصل ششم قسمت دوم محکم لبش را گزید و گفت: -یک بار ازت خواهش کردم با من از این شوخی ها نکنی درسته؟ زیر چشمی نگاهش می کردم و از پاسخ به سوالش طفره می رفتم. -می خوای ما از بقیه جا بمونیم آقا معلم؟پاشو دیگه. با لحنی به ظاهر خونسرد گفت: -نترس جا نمی مونی.ازت یه بار دیگه خواهش می کنم که من و خانوادم...
  15. ariana2008

    سایه تردید

    فصل 6 قسمت اول صبح روز بعد چشمانم را که با خستگی گشودم او را در کنارم دیدم که با لبخند کمرنگی به من سلام و ظهر بخیر می گوید.مثل آدم های منگ پرسیدم: -امروز چند شنبه است؟چرا تو این جایی؟ همان طور که لبخند روی لب داشت نجوا کرد: -اگه خیلی ناراحتی برگردم؟ سرم را روی بالش به دو طرفین تکان دادم و...
  16. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پنجم قسمت ششم بحثمان داشت بالا می گرفت که سپیده بیرون اومد و بدون این که به من نگاه کند رو به کیوان و با لحن ملایمی پرسید: -چی شده کیوان جون؟ کیوان نفس عمیقی کشید و گفت: -وا...نمی دونم از غزل خانم بپرسید دلیل این بچه بازی ها چیه؟ باز هم سپیده بدون اعتنا به من او را مخاطب قرار داد: -خواهش...
  17. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پنجم قسمت پنجم بدون آنکه جواب بدهم به راه افتادم و چند قدم جلوتر مقابل منزل عمه مینا توقف کردم تا او به من بپیوندد.برای لحظاتی در حالی که به بدنه اتومبیل تکیه داده بود خیره خیره نگاهم کرد و بعد با کشیدن آه بلند و عمیقی کنارم ایستاد و منتظر شد تا من دکمه ی زنگ را فشار بدهم.بلافاصله این...
  18. ariana2008

    سایه تردید

    وقتی اطرافم را نگاه کردم متوجه منظورش شدم و برای اینکه وضع را بدتر نکنم پیاده شدم در حالی که اصلا دلم نمی خواست به حرفش گوش بدهم.دکمه ی روی سوئیچ را فشار داد و با صدای کوتاهی درها قفل شد.دستم را گرفت و بدون اینکه حرفی بزند وارد یک مغازه ی طلا فروشی شدیم و پلاک و زنجیری را که هفته ی پیش سفارش...
  19. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پنجم قسمت سوم -مثل این که قرار بود.........جنابعالی نکاتی را متذکر شین که من نسبت به آنها خیلی خیلی بی تفاوتم....من سخت در انتظار شنیدنم آقا معلم نکته سنج.زودتر بگو تا از فضولی غش نکردم. پوزخندی زد و بعد از لحظاتی مکث گفت: -اگه یکم دیگه تحمل کنی خودت همه چیز رو می فهمی. با حرص گفتم...
  20. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پنجم قسمت دوم -فراموشش کن بهتره این بحث همین جا تموم بشه و دیگه تکرار نشه.باشه؟ به علامت تایید حرفش چشمهایم رو بستم و باز کردم. ساعت از پنج بعد از ظهر گذشته بود و من در حالی خودم را می آراستم که شوهرم در سکوت روی تختم نشسته بود و حرکات وسواسی مرا با کنجکاوی نگاه می کرد.وقتی آرایش صورتم...
بالا