دیر کردی دختر کجایی؟
زنگ در به صدا در آمد.آفاق به پری نگاه کرد پرسید:
-مادرت برگشت؟
-نه زودتر از نه شب بر نمی گرده.
-کس دیگه ای هم دعوت کردی؟
-نه.
آیدین به سرعت از پله ها پایین آمد.پری با تحسین نگاهش کرد متسخدم وارد پذیرایی شد و با صدای بلند گفت:
-خانم سالاری آمدند.
پیش از آنکه آفاق دهان باز کند...