نتایح جستجو

  1. ariana2008

    كل كل فوتبالی

    سلام به آبی دلای عزیز یه سوال داشتم این همه ادعاوتفاخر به تیمتون از کجا اومده؟ شرمنده من یادم رفته لیگ امسال جندم شدین؟ پارسال چی؟ جواب بدین..حافظه ام ضعیفه
  2. ariana2008

    مشاعرۀ سنّتی

    یارب چه غمزه کرد صراحی که خون خم بانعره های قلقلش اندر گلوبست
  3. ariana2008

    گپ ويژه همه مهندسان مكانيك باشگاه-همه بيان

    سلام به تموم بروبچ مکانیک
  4. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    دیر کردی دختر کجایی؟ زنگ در به صدا در آمد.آفاق به پری نگاه کرد پرسید: -مادرت برگشت؟ -نه زودتر از نه شب بر نمی گرده. -کس دیگه ای هم دعوت کردی؟ -نه. آیدین به سرعت از پله ها پایین آمد.پری با تحسین نگاهش کرد متسخدم وارد پذیرایی شد و با صدای بلند گفت: -خانم سالاری آمدند. پیش از آنکه آفاق دهان باز کند...
  5. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    وارد خانه که شد آفاق دستهایش را برای در آغوش کشیدن او از هم گشود و با صدای لبندی گفت: -اینم داداش خوشگل من! آیدین او را در آغوش کشید و در حالی که به نرمی گونه اش را می بوسید پرسید: -امروز آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟ صدای نرم و دخترانه ای گفت: -سلام. آفاق خودش را از آغوش او بیرون کشید...
  6. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    شهاب در حمایت از نامزدش گفت: -به نظر منم برگزاری مهمونی خیلی جالبه!عزیزم بعد از عروسی ما می تونیم هفته ای یک بار تو خونه مون مهمونی بدیم. آفاق لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت: -اتفاقا منم می خواستم این پیشنهاد رو بدم عزیزم.آیلار جون دعوتت می کنم اما گفتی تو از مهمونی خوشت نمیاد! -البته از مهمونی...
  7. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    و دوباره آیلار گفت: -آقای همایونی. مهسا بی توجه به آیلار گفت: -گفتید.... آیدین لبخندی زد و گفت: -آیدین. نازنین گفت: -اسمتون هم مثل خودتون قشنگه. -نظر لطفتونه. آیلار گفت: -خوب مثل اینکه آقای مهندس می خوان پیش شما بمونن. مریم گفت: -آیلار تو که خسیس نبودی چرا نمی خوای ما هم از مصاحبت با آیدین جون...
  8. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    مهسا گفت: -از دوستان هستند؟ آیدین به جای آیلار گفت: -ما دوستان خانوادگی هستیم. -آقای همایونی دو روزی می شه از انگلیس اومدند ایران امروز هم اومدن تهران رو بگردن. -و البته یه فیلم خوب ایرانی ببینم. مریم گفت: -وای من عاشق اروپا هستم! آیلار به طرف گیشه رفت و گفت: -به جای این حرفا بلیثط می گرفتید...
  9. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    باشه. -پس یه رستوران خوب. آیدین به زحمت خنده اش را فرو خورد دلش می خواست قیافه او را موقع صرف غذا تماشا کند.آیلار گفت: --جایی می برمتون که انگشت به دهن بمونید. از اولین بریدگی دور زد آیدین گفت: -خوبه واقعا دلم غذای ایرونی می خواد. آیلار به سرعت به طرف مرکز شهر حرکت می کرد آیدین پرسید: -شما برای...
  10. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    من دارم رانندگی می کنم تو داشبورد هر چی بخواین هست ببینید می تونید چیزی که با سلیقه تون جور در بیاد پیدا کنید. آیدین داشبورد را باز کرد و گفت: -جالبه هر نوع موزیکی. -از یکنواختی بدم میاد. -اینقدر زیاد تنوع طلب بودن هم چندان جالب نیست. -من مثل شما فکر نمی کنم. -مسلما! همن معتقدم آدم بسته به شرایط...
  11. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    دستش را روی شیشه گذاشت و گفت: -پس آیدین این بود!از عکساشم خوشگلتره اصلا به جهنم که خوش قیافه است مهم اینه که بی ادبه! روی تخت نشست و دستش را به قوزک پایش کشید درد آرامی در پایش پیچید چهره در هم کشید و گفت: -آخ ... حواس پرت! اما نمی دانتس این جمله را با خودش گفت یابه آیدین چون هر دو نفرشان به یک...
  12. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    من از هیچ کس عذر خواهی نمی کنم. -تو دیگه بزرگ شدی -ظاهرا که من یه چیزی هم بدهکار شدم -رفتارت مناسب نبود. -آفاق با من مشکل داره -اون فقط خاطره تعریف کرد. -اون خاطره بود؟جالبه! -بله خاطره بود -شما همیشه عادت دارین طرف دیگران رو بگیرین. -وقتی حق با اوناست آره. -وقتی هم حق با اونا نیست همین جوره...
  13. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    آیدین که اوضاع رو درک کرده بود گفت: -نه! آفاق به قهقهه خندید و آیدین آرام گرفت شهاب گفت: -خب قضیه چی بود؟ همه نگاهها به طرف آفاق چرخید آفاق به مبل تکیه داد و گفت: -یه مارجای جالب. همایونی خندید و گفت: -وقتی آفاق اینجوری صحبت می کنه یعنی باید اماده ی خندیدن شد. آفاق سر خورده گفت: -بابا واقعا که...
  14. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    مهندس همایونی چمدانها را در صندوق عقب جای داد و در آن را بست کتایون رو به زیبا گفت: -می خوای تو هم با ما بیا. آیلار ماشین را از پارک در آورد و بوق زد آیدین با تعجب گفت: -پس رحمت کجاست؟ زیبا گفت: -نه آیلار تنهاست تازه شما هم می خواید راحت باشید آفاق گفت: -آیلار عشق ماشینه همایونی گفت: -دست فرمونش...
  15. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    مستخدم لحظاتی اندیشید و بعد گفت: -باشه بهت یاد می دم. و شروع کرد به حرف زدن آیدین با دقت به حرفهای او گوش می داد و حرکاتش را زیر نظر گرفته بود حرفهای مستخدم که تموم شد گفت: -به همین سادگی! -اصلا هم ساده نبود. -برای اولش آره ولی بهش که عادت کنی می بینی چقدر ساده اس. مستخدم ایستاد و به طرف...
  16. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    آیلار بهت زده نگاهش کرد و گفت: -حرفهای احمقانه نزن. آیدین سرخ شد و گفت: -متاسفم. آیلار روی لبه ی تخت نشست و پرسید: -تو چرا جلوی در وایسادی بیا تو آیدین در حالی که گاهی پایش را روی شی کف اتاق افتاده بود می گذاشت خود را به آیلار رساند و کنار او نشست آیلار گفت: -تو چه جوری می تونی این آفاق لوی رو...
  17. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    -آیدین...تو آماده ای؟ آیدین به سرعت از پله ها پایین آمد کت و شلوار پوشیده و موهایش را کف سرش خوابانده بود کتایون گفت: -عروسی که نمی ریم. -می دونم. کتایون همان طور که از او دور می شد گفت: -تو اگر دختر بودی ما چقدر باید معطل می شدیم؟ آفاق به دنبال مادرش به راه افتاد و گفت: -حالا انگار کجا می خوایم...
  18. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    زیبا مردد بسته را گرفت و گفت: -ممنون. -بازش کن خانم! زیبا بسته را روی تخت گذاشت و آن را باز کرد از آن چه می دید تعجب کرده بود: -این....لباس! کتایون از زیبایی لباس داخل جعبه شوکه شده بود زیبا گفت: -تا نگی از طرف کیه نمی تونم قبول کنم. -ها....آها....گفتم که از طرف یه دوست. -و این دوست؟ -زیبا...
  19. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    حواسم به اونجا هم هست اما می خوام این رو بدونم که چه نقاط ضعفی! بچه ها هیاهو کنان از پله ها پایین دویدند مهندس سالاری به قهقهه خندی و گفت: -نجات پیدا کردی؟ -بنده شما رو انشاا...در شرکت زیارت خواهم کرد. کتایون گفت: -امشب بدبختت می کنم. مهندس همایونی همانطورکه بچه ها را در آغوش می کشدی گفت: -شما...
  20. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    روزها به سرعت می گذشتند.همه چیز عادی شده بود زیبا جانی گرفته بود و دیگر به راحتی کارهای شخصی اش را انجام می داد آیدین تمام این چند روزه در اتاق او و کنار آیلار بود کتایون گفت: -امشب همایونی می آد دنبالمون. -چه عجله ای دارین واسه رفتن؟ -بیست روزه خونه نبودم -متاسفم باعث شدم تو هم از کار و زندگیت...
بالا