نتایح جستجو

  1. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    دفتر را سریع بستم و گفتم: باید اول در میزدی بعد وارد اتاق میشدی نگاهی به دفتر که در دستم بود انداخت و گفت: -اون دفتر چیه دستت؟ آب دهانم را به سختی فرو دادم و گفتم: -کدوم؟ جلوتر آمد و گفت: -همینی که تو دستته دیگر هیچ کاری از دست ساخته نبود با بغضی مصنوعی گفتم: -ببخشید حوصلم سر رفته بود کمی...
  2. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    از روی تخت بلند شدم و گفتم: یعنی من مزاحم شما دو نفر شدم بدون اینکه جوابم را بدهد هدفون را در گوشش گذاشت و چشمانش رابست بی سر و صدا از اتاق خارج شدم و به طرف حیاط ویلا راه افتادم ,ولی دری نسبتا بزرگ من را متوجه ی خود کرد و وارد انجا شدم سالنی بسیار بزرگ و شیک و که با میزهای طویل پر شده بود و...
  3. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    معلوم نیس دفعه ی بعدی کی باشه از توی اتاق بلند داد زدم: -پسرک غربتی انگار از دماغ فیل افتاده چهل دقیقه بعد در راه ویلای خاله رومینا بودیم در ماشین از دانیال پرسیدم: -خالت بچه هم داره ؟ دانیال زیر چشمی نگاهی به داریوش انداخت و گفت: -آره یه دختر داره با ذوق پرسیدم : -اسمش چیه ؟چند سالشه؟ دانیال...
  4. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    انروز تا خود شب دانیال با من سرو کله زد تا تونست چند جمله به زبان آلمانی یادم بدهد از هوش ضعیف من تعجب کرده بود وقتی به او توضیح دادم که حتی تو مدرسه هم انقدر ضعیفم قول داد که با هم کار کند تا تمام مشکلاتم برطرف شود اونشب بعد شامی که با دانیال خوردم خسته به اتاقم رفتم تا بخوابم چشمام به شدت...
  5. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    شگفت زده نگاهم کرد و گفت: -تو به من علاقه داری؟ عصبی پلکهایم را روی هم فشردم و از میان دندانهای کلید شده ام غریدم نه و بی معطلی از اتاقش خارج شدم وقتی به اتاق خودم رسیدیم نفس نفس میزدم گویی مسافت زیادی را دویده باشم روی تخت ولو شدم و به حرفهای داریوش فکر کردم ,من مانع رسیدن او و عشقش به هم شده...
  6. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    دانیال لبخندی از روی شرمندگی زد و گفت: زیاد به بردار من توجه نکن اون همینجوریه یه مشکلاتی داره در رابطه با دانشگاهشم داره کمی نگرانه -اما من زنشم البته فکر کنم که باشم حرف دیگری نزد و راهی آشپزخانه شد,آه عمیقی کشیدیم و به دنبال او روانه گشتم ,زنی با اندامی ظریف کشیده پشتش به من بود و مشغول چدن...
  7. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    فصل پنجم هر لاله ی آتشین,دل سوخته ای است هر شعله ی برق ,جان افروخته ای است نرگس که زبار غم ,سر افکنده به زیر بیننده ی چشم از جهان دو خته ای است هر وقت یاد اون روزها می افتم این شعر میاد تو ذهنم و زیر لب زمزمه اش میکنم شاید از گزافه گویی من به ستوه آمده باشی و ناسزا بارم کنی ولی خودت میخواستی...
  8. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    میدونم خیلی کمه ببخشید هر روز کم بذارم بهتر از اینکه سه روز یه بار بذارم در هواپیما من وسط نشستم و دانیال و داریوش در طرف دیگرم قرار گرفتند,داریوش خوابید یا خودش را زد به خواب نمیدانم ولی تسلی گر من دانیال بود از آلمان گفت از چگونگی زندگی خوشان برایم حرف زد و....که باعث شد من کم کم دردمرا فراموش...
  9. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    از قیافش خنده ام گرفته بود طوری نگاهم میکرد که انگار جن دیدیه,دانیال اومد وسط دستشو گرفت و مجبورش کرد که برقصه از گرما و خجالت قرمز شده بود و لی بالاخره رقصید اما خیلی کوتاه دو تایی تو اتاق داریوش نشسته بودیم و در و دیوار را نگاه میکردم مهمانی به پایان رسیده بود من گرچه به دو و دیوار نگاه میکردم...
  10. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    خندیدیم و گفتم: داری مثلا فلسوفا حرف میزنی از روی تخت بلند شد و گفت: -یه روز به این حرفم میرسی نمیدانم ساعات باقیمانده تا موقع رفتن به آرایشگاه را چیکار کردم از اونجا یادمه که همه زیبایم را تحسین میکردند و پشت سر هم میگفتند : خوش به حال داماد که همچین عروسی نصیبش شده ,به خود آمدم دیدیم داریوش...
  11. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    داریوش قراره انتقالی بگیره بیاد پیش ما زندگی کنه دیگه غصه نخورید برگشتم نگاهش کردم اونم نگاهم کرد لبخند تلخی زد و گفت: نمیدونم بابا چرا انقدر اصرار به این ازدواج داره هیچکس جوابی نداشت که بده واقعا عمو چرا انقدر اصرار داشت؟ فصل چهارم حقیقت ترکیبی است از گریه ها و خنده ها,با وارد شدن دانیال به...
  12. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    تقریبا دو دقیقه -شرمنده سرم را پایین انداختم -بلند خندید و گفت: خجالت میکشی؟ -راستش آره گریه کردنم یه جورایی.....ولش کنید شما کی اومدید؟ خوشبختانه او سوال دیگری نپرسید و در جواب سوال من گفت: -بی خبر وارد ایران شدم ,مادر با دیدنم نزدیک بود غش کند و باز خندید(چقدر بی خودی میخندیده) -پس همه را...
  13. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    شايد از اين هم عجله ي ما براي ازدواج تعجب کني ولي خب پدرم و عمو به شدت به پول نيازمند بودند و در من هم ذوق عجيبي ايجاد شده بود که نميدانم چه اسمي برايش بکذارم,به قول مادرم که میگفت(دختر هر چی زودتر ازدواج کنه بهتره بزرگتر که بشه سخت پسند میشه) مادرم از پس انداز خودش برام جهزیه میخرید واین مسئله...
  14. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    وقتی به خود آمدم روی تخت مهراب بودم,از خودم پرسیدم من چرا اینجا خوابیدم؟!طولی نکشید که همه چیز را به یاد آوردم,هجوم بغض به گلویم آزازم میداد ولی به هیچ وجه اجازه ی دوباره جاری شدن اشکهایم را ندادم با خود گفتم: اگه زندگی را برای بقیه راحت تر نکنم پس برای چی زندگی میکنم؟با این فکر دودلی ام کاملا...
  15. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    من نیاز به انتخاب سرنوشتم داشتم نه به پذیرش ناگهانی آن خنده داره ولی وقتی چند روز از اومدن مهمانان گذشت ,عمو خیلی ناگهانی اعلام کرد به شرطی یه باباینا کمک میکنه که من با داریوش ازدواج کنم قشنگ اونروز را یادمه از مدرسه که برگشتم یکراست رفتم خونه مهرابینا ,انقدر با معلما کل کل کرده بودم که دیگه...
  16. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    گاهی وقتها گذشته رو چنان دو دستی میگیریم که دیگه نمی تونیم آینده رو بغل کنیم....شده حکایت من چنان تو گذشته موندم که آینده برام بی معنی شده اونشب داریوش خودشو معرفی نکرد و مثل غریبه ها راهشو کشید رفت,با خودم گفتم این دیگه کی بود چه با جذبه ,اگه بخواهم منصف باشم باید بگم واقعا جذبه داریوش منو...
  17. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    جدا,خیلی ذوق زده ام که میخواهم پسر عموم را ببینم صبحانه ام را سریع خوردم و رفتم خونه ی عمو فرزین تا خبر مهونی را به مهراب بدهم گرچه میدونستم هنوز خوابه عمو با دیدن من گفت: به موقع اومدی همه داریم میریم کمک علی آقا باغبون تا زودتر عمارت را تمیز کنه -مهرابم میاد؟ مهراب پشت عمو ظاهر شد و گفت: من...
  18. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    همه اعضاي حاضر در باغ مثل سربازهاي ارتشي جلوي در ورودي باغ انتظار ورود عمو فرزام را مي کشيديم پدرم براي استقبال رفته بود فرودگاه عمو فرزام از قبل گفته بود که کسي براي استقبال به فرودگاه نياد وقتي صداي زنگ در شنيده شد عمه فريبا مثل موشک رفت سمت در و بدون معطلي خودشو انداخت تو بغل بابام به خيال...
  19. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    سلام به تمام دوستان میخواهم کتابی دیگه از پروانه ش(شیخلو )بذارم به نام حق دیر انگار سر مست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم باز ننشست از رای سر نمی توان تافت بر روی تو در نم توان بست از پیش پای تو رفتنم نیست چون ماهی افتاده در شست فصل اول راسته که میگویند دنبال...
  20. ariana2008

    رمانهای درجریان ساخت

    رمان به رنگ عشق | پروانه شیخلو (تایپ)
بالا