نتایح جستجو

  1. ariana2008

    گپ ويژه همه مهندسان مكانيك باشگاه-همه بيان

    سلام بر وبچ چطوریننن؟
  2. ariana2008

    سایه تردید

    فصل پانزده یک هفته بعد از مراسم ازدواج سام و شیدا منو روزبه باید زندگی مشترکمان اغاز می کردیم اما او بعد از پایان مراسم زمانی که مدعویان اپارتمان را با شادی ترک کردند بدون اینکه حرفی بزند چمدانش را در کمال خونسردی بست و به طرف در رفت مثل پرنده رها شده از قفس به سویش پر زدم: کاری که من با تو...
  3. ariana2008

    سایه تردید

    من یه کاری می کنم روزبه حتی از شنیدن اسمم هم حالش به هم بخوره من نمی خوام اونو از تو بگیرم مطمئن باش من سهمتو بهت بر می گردونم من به تقدیر نامراد خودم قانعم پس لازم نیست که تو ایثار........ انگشت روی لبم گذاشت و در حالی که اشک از چشم های شهلایش بیرون می ریخت گفت: هیس دیگه هیچی نگو از حالا به بعد...
  4. ariana2008

    سایه تردید

    چه رویای معصومانه و قشنگی به همین خیال باش که بهت بگم بله مجبورت می کنم مثل بچه ادم بشینی سر سفره عقد و بله بدی مجبورم نکن چون علیرغم میل باطنی ام کاری می کنم که تمایلی به اون ندارم سر کار خیلی بی جا می کنید از این ساعت به بعد شما زن من هستید و باید تابع من باشید از سام خواهش کرد که از اتاق...
  5. ariana2008

    سایه تردید

    مادرم خونه نیست؟ باز هم سکوت کردم به طرفم چرخید: چرا جواب نمی دی؟ با صدایی لرزان گفتم: رفتین بیرون الان..........لطفا از من چیزی نپرس با کنجکاوی پرسید: اتفاقی افتاده؟ سر به طرفین تکان دادم خوشبختانه امدن نازنین و استقبال او از دایی اش مرا از سوال و جواب راحت کرد یک لیوان ابمیوه خنک برایش اوردم...
  6. ariana2008

    سایه تردید

    چه شب تلخ و وحشتناکی بود چه قدر دیر شب پرده سایهش را جمع کرد و به سپیدی سپرد تمام شب مامانی کنارم نشست و شاهد اشک هایم بود و برایم دل می سوزاند ولی هر چی سعی کرد نتوانست حرفی از زبانم بشنود صبح با تنی خسته و چشم هایی که از شدت بی خوابی و گریه ورم کرده بود راهی تهران شدم تا زمانی که به تهران...
  7. ariana2008

    سایه تردید

    نفس راحتی کشیدم و باز در رویاهایم غرق شدم صبح روز بعد هر دو اماده سفر بودیم همه چیز مهیای یک سفر خاطره انگیز و رویایی بود سعید گوشی همراهش را در اختیارم گذاشته بود تا در موقع ضروری از ان استفاده کنم با ذوق و شوقی وصف ناپذیر حرکت کردیم در تمام طول راه تلفنهایمان زنگ می خورد و از طرف خانواده...
  8. ariana2008

    سایه تردید

    فصل14 بانزدیک شدن به روز کنکور همه حوادث گذشته را از ذهن پاک کرده بودم و فقط به قبول شدن فکر می کردم اقای عروجی دوست شهریار مشکلات درسی را برایم حل می کرد همه جا شهریار با من همگام بود ان قدر به هم نزدیک شده بودیم که اگر یک روز دور از من بود کلافه می شدم بدجوری بهش عادت کرده بودم هر روز وقتی از...
  9. ariana2008

    سایه تردید

    روزبه تنها کسی بود که وقتی ماجرا را از زبان شهریار شنید طرز نگاهش عوض شد ولی او هم سکوت کرد تعطیلات نوروزی بدون هیچ شوروشوقی به پایان رسید در تمام این مدت از صبح تا شب را با شهریار می گذراندم تا بهتر و بیشتر او را بشناسم و در کنار او بودن باعث شده بود که غم های اطراف را فراموش کنم و مثل همیشه...
  10. ariana2008

    سایه تردید

    خود را از جلوی در کنار کشیدم و او وارد شد: به به چه منظره قشنگی هم بارون میاد و هم منظره نگاه بارونی یه دختر خوشگل شرقی رو می بینم و غبطه می خورم که چرا نمی تونم مشکلشو حل کنم به نظر تو چرا؟ ساکت روی لبه تخت نشستم و باز هم شر شر باران اشک هایم اخی نازی ملوسک گریه نکن دلم ریش می شه باز هم بدون...
  11. ariana2008

    سایه تردید

    هوا ابری بود و اسمان خیال گریستن داشت که از خواب بیدار شدم و متوجه صداهای نجوا گونه شدم در حالی که روی تخت دراز کشیده بودم صدای صحبت های روزبه و رودینا را می شنیدم: بابا جون مگه زوره من نمی تونم یه عمر با کسی زندگی کنم که از روی ترحم بچه گانه و پافشاری خودش و شماها انتخابش کردم نه من این تحمیل...
  12. ariana2008

    سایه تردید

    شیدا مرتب درو و برم می پلکید و دذم به دم در اغوشم می گرفت و صورتم را می بوسید برای نخستین بار احساس کردم حضورش کلافه ام می کند زن داداش زن داداش گفتنش خونم را به جوش اورد برای همین گفتم: بسه شیدا تو که می دونی من از این اصطلاح خوشم نمیاد چرا همه اش تکرارش می کنی؟خ9وشت میاد منو حرص بدی؟ بهت زده...
  13. ariana2008

    سایه تردید

    قسمت دوم دختره بی عقل این چه کاریه؟ بی اختیار سرم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: می خواستم این بازی با مرگ من تموم بشه دیگه نمی تونم ادامه بدم بالاخره این وسط باید یه نفر کنار بکشه ترجیح می دهم اون یه نفر من باشم دلم می خواد بازم تو بازی عشق و عاشقی من بازنده باشم با لحظاتی مکث دستش را روی موهای...
  14. ariana2008

    سایه تردید

    فصل سیزده قسمت اول صبح با صدای امواج خروشان دریا از خواب ناز بیدار شدم بعد از مرتب کردن سرو وضعم مقابل اینه ایستادم و به خودم قول دادم که باعث ازار او نشوم و طوری رفتار کنم که او می خواهد با شادی از اتاق بیرون امدم و به طرف اشپزخانه رفتم سلام صبح بخیر نگاه روزبه و مامانی که مشغول نوشیدن چای...
  15. ariana2008

    سایه تردید

    اره خوشبختانه با خودش اورده ولی به چه بهانه ای بیدارش کنم؟ بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب سام باشد ادامه داد: سام صداش بزن بلند شه قرص رو بخوره بعد بخوابه می ترسم یه هو توی خواب تبش شدید بشه توی دردسر بیفتیم. سام با همان شیطنت همیشگی گفت: نترس هیچی نمی شه این خانم نانازی مال خود خودته هیچ بلایی...
  16. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 352 تا صفحه ی 361 سام حرفش را برید و گفت: روزبه فراموشش کن غزل به درد تو نمی خوره می دونم الان می گی نمی تونم ولی یه ذره به فکر خودت باش که هر روز داری عصبی تر و منزوی تر از روز قبل می شی تو چرا نمی خوای قبل کنی بابا جون غزل دختر رویاهای تو نیست شما دو تا هیچ جوری نمی تونید با هم...
  17. ariana2008

    سایه تردید

    صفحه ی 340تا صفحه ی 352 لحنش کاملا سرد بود مرسی تو خوبی زهره جون عمو خوبن؟ اره پیشه منه اما از کجا فهمیدی من این خانم پر ناز و افاده رو می رسونم؟ پوزخند زد: بله خوشبختانه بیشتر اوقات حس ششم شما درست حدس می زنه اما بهت بگم این خانمی که کنار من نشسته زبونش رو توی شرکت جا گذاشته و حرف نمی زنه نمی...
  18. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 334تا صفحه ی 339 به روباهه گفتن شاهدت کیه گفت دمم همه یکی یه دونه از این برادرای باغیرت داشته باشن غم ندارن درسته پسر دایی جون؟ باز هم پوزخند زد و سکوت اختیار کرد سام دستش را کشید و گفت: بیا بریم این خانم کوچولو شیرش دیر شده نمی فهمه چی می گه......... خیلی خونسرد میان حرفش پریدم...
  19. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 328تا صفحه ی 333 این چند روزی که نبودی این خونه جهنم شده بود عزیز دل بابا محکم تر دز بغل فشردمش و ناخوداگاه گریه ام گرفت با صدای بلند گریه را سر دادم و تمام اهل خانه را به اتاقم کشاندم سام به محض دیدنم با شیطنت گفت: بازم این بچه ننر خودش رو واسه بابا و مامانش لوس کرد مامان جون بی...
  20. ariana2008

    سایه تردید

    فصل دوازدهم قسمت اول شب بود و همه جا در تاریکی مطلق فرو رفته و سکوت و آرامش جانشین هیاهو شده بود.از پشت پنجره به چراغ های منوری که یکی یکی مقابل چشمان خسته ام افروخته شدند چشم دوختم.در تاریکی و سکوت مقدس شب همه چیز رنگ غم رنگ نیستی و تباهی گرفته بود.عشق و رویاهای قشنگی که در گذشته نسبت به...
بالا