نتایح جستجو

  1. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 316تا صفحه ی 323 به شرط اینکه دیگه با هم مشاجره نداشته باشیم سعی کردم پاسخ لبخندش را بدهم ولی هر کاری کردم نتونستم حتی نیم خندی روی لبهای خشکم جای دهم با اومدن سپیده روزبه خداحافظی کرد و رفت و من تازه به یاد شیدا افتادم و باز هم تصویر غم زده او مقابل چشم های خسته ام جان گرفت و زیر لب...
  2. ariana2008

    سایه تردید

    -بله بله بله. نفس عمیقی کشید و گفت: -بسیار خوب پس من یه عذر خواهی به شما بدهکار شدم معذرت می خوام سعی می کنم دیگه باعث سر زدن این رفتارها از جانبتون نشم این حرف ها راضیتون می کنه یا باید بیشتر ازتون خواهش کنم؟ گفتم: -مشکل من با وجودت نیست با رفتارته. -حتما اگه بهت اجازه بدم هر کاری دلت می خواد...
  3. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 302تا صفحه ی 309 خانم احتشام لجباز خوابت برده یا خودت رو به خواب زدی؟ سکوتم باعث شد ادامه بدهد: چه تو بخوای چه نخوای باید شیدا حقیقت رو بفهمه اون روز هم دیر نیست من همین امشب همه چیز رو بهش می گم و.......... به سختی سر بلند کردم و او مات و مبهوت به چهره رنگ باخته ام چشم دوخت و حرفش...
  4. ariana2008

    سایه تردید

    فصل یازدهم قسمت دوم -من باید می فهمیدم چی باعث شد که نظرت عوض بشه و انگشتر رو..... حرفش رو بریدم و گفتم: -اجازه بده بعدا راجع بهش صحبت کنیم. -اتفاقا باید همین حالا جلوی روزبه دلیلش رو بگی و برام توضیح بدی. رو به روزبه کردم و گفتم: -شما گفتید امروز کار تعطیله پس اگه اجازه بدی من و شیدا بریم...
  5. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 190تا اخر صفحه ی 295 فصل 11 صبح بود دانه های سپید برف رقصان از ابرهای خاکستری و کبود اسمان روی زمین فرود می امدند پرده های اتاقم را کنار زده بودم و نظاره گر سپیدپوش شدن زمین بودم که طنین صدای گرم و مهربان مادر در فضای ساکت و بی روح داخل اتاقم پژواک یافت: غزل مادر جون حاضر نمی شی بری...
  6. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 180تا اخر صفحه ی 289 و پایان فصل 10 حالا بذار بیاد و من عروس شما بشم بعد خواهر شوهر بازی در بیار و تهدیدم کن دستش را دور گردنم حلقه کرد و بوسه ای از گونه ام برداشت و گفت: خیلی خوشحالم به رویش لبخند پاشیدم و سکوت کردم نمی دانم چرا بدون تفکر تصمیم گرفتم شهریار را هر چه چه که بود به عنوان...
  7. ariana2008

    سایه تردید

    فصل دهم قسمت دوم خندیدم و گفتم: -چند ماه بگذره عشق و عاشقی از یادت می ره و به چیزایی فکر می کنی که به صلاحته. -اگه بهت بگم به خاطر تو توی دلم چه غوغائیه فایده ای نداره چون تکرار مکرراته.تکرار گفتنی های همه ی این روزها. سرم را به پشتی ندلی تکیه داد و گفتم: -من که از این حرفها سر در نمیاورم...
  8. ariana2008

    سایه تردید

    از صفحه ی 265 تا اخر صفحه ی 275 پوزخند زد و گفت: ابدا چرا شما اینطور فکر می کنید؟ با زیرکی گفتم: وقتی اینجوری می خندی لج من رو در میاری هنوز همان پوزخند گوشه لبش بود که پرسید: چرا؟ واسه این که همیشه یه جواب دندون شکن داری که دهن من رو باهاش ببندی تا در مقابل خواسته هات اطاعت امر کنم چرا سعی می...
  9. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت هشتم با وحشت به طرف صدا برگشتم با دیدن سام که گربه پشمالوی سفیدی را به دست داشت هر دو جیغ کشیدیم و در آغوش هم فرو رفتیم.صدای خنده بلند و کشدار سام عصبانی ام کرد و با صدای بلند داد کشیدم: -خیلی احمقی! باز هم خندید و از ما دور شد در همان حال گفت: -اگه جلوتر برید اجنه ها می برنتون...
  10. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت هفتم خندید و گفت: -به جای این که نگران حال من باشی یه خورده به فکر خودت باش. در کلامش به خوبی دلسوزی هویدا بود لبخند زدم و به مسیر نوری که پیش رویمان بود چشم دوختم.دقایقی در سکوت گذشت اما شیدا آن را شکست و گفت: -می تونم باهات درددل کنم؟راستش یه عالمه حرف دارم که روی سینه ام...
  11. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت ششم سرم پایین بود با انگشت سرم را بالا آورد و گفت: -آخرش چی؟فکر می کنی با این وضع تا کی دوام می آری؟ نجوا کردم: -نمی دونم. صدای "چی شده ی " مادر و به دنبالش سعیده و حمیده گفتگویمان را قطع کرد گفت: -چیزی نشده شما برید الان میایم. وقتی آنها با تردید به سالن برگشتند دوباره رو به من...
  12. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت پنجم -البته که نه خواهش می کنم بفرمایید به کلبه ی محقر من خوش اومدی. لبخند کمرنگی زدم و وارد حیاط ساختمان شدم چون هوا رو به تاریکی می رفت نتوانستم تمام زوایای ویلا را به خوبی ببینم آن قدر در افکارم غوطه ور بودم که متوجه نشدم چه طور پله ها ی مارپیچ ساختمان را پشت سر گذاشتیم.حضور...
  13. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت چهارم -لزومی ندیدم این کار رو بکنم. هوای داخل دهانش را با حرص بیرون فرستاد و گفت: -بسیار خوب با هم تصفیه حساب می کنیم خانم احتشام. لبخند زدم و گفتم: -منتظر می مونم آقای مهندس. وقتی به اتاقش رفت فرصت پیدا کردم تا قراردادهایی که مقابلم بود را یکی یکی تایپ کنم.خوشبختانه خیلی زود به...
  14. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت سوم نفس راحتی کشیدم: -قول بده که همه چیز رو فراموش کنی تا وجدان منم راحت بشه.باورت نمی شه اگه بگم وقتی تو با خودت این طور می کنی وقتی این قدر داغون و در خود فرو رفته شدی من روزی هزار بار خودم رو لعنت می کنم که واسطه ی این ازدواج شدم ولی چه می دونستم پسره از تو به عنوان طعمه...
  15. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت دوم البته روزها و ساعات کاری ام طوری تنظیم شد که با کلاس های کنکورم تداخل پیدا نکند.دلم می خواست آن قدر مشغله داشته باشم که مجال برای هیچ خیال باطلی نداشته باشم.یکی دو روز اول به مادر گفتم که پیش مانیا می روم تا تنها نباشم.برای روز سوم در تدارک نقشه ای بودم که عملی نشد.ساعت...
  16. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت دوم لرزش خفیفی بر جانم نشست.صورتم را با دو دست پوشاندم و گفتم: -اگه کسی بفهمه می دونی چه غوغایی به پا می شه؟ -از حقیقت فرار نکن غزل اونایی که باید بدونن می دونن من مطمئنم سام همه چیز رو می دونه ولی اونم بروز نمی ده حالا یا روزبه نمی خواد تو چیزی بدونی یا سام دلش نمی خواد حرفی...
  17. ariana2008

    سایه تردید

    فصل نهم قسمت اول حدود یک ماه کار او این شده بود که صبح بیاید دنبالم جلوی در منزل و بعد از ظهر مرا برگرداند.دیگر حرفی از دلبستگی زده نمی شد خوشبختانه او رضایت داد که همچنان به سکوتش ادامه بدهد.یکی دو روزی می شد که کلاس های کنکور شروع شده بود و بازهم این او بود که مرا می رساند ولی عصرها با...
  18. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هشتم قسمت پنجم نگاهم روی صورتش ثابت ماند. -بسیار خوب رئیس بس می کنم به شرط اینکه از فردا دیگه این جا نیام که نمیام. پوزخند زد و حرفی نزد.بعد از گذشت دقایقی شرکت را برای انجام کارهایش ترک کرد.چه قدر احساس تنهایی و بی پناهی می کردم به طوری که هر دقیقه برایم به اندازه ی یک قرن گذشت تا بعد...
  19. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هشتم قسمت چهارم از آشپزخانه بیرون آمدم و در حالی که حرفش مثل زالو خونم را می مکید.لباس هایم را پوشیدم و مقابل آینه دیواری سالن ایستادم و ظاهرم را مرتب کردم اما حرص و خشم در حرکاتم کاملا هویدا بود. وقتی او از سالن خارج شد عمه را بغل کردم و او را صمیمانه بوسیدم.... -غزل جون حرفهای روزبه رو...
  20. ariana2008

    سایه تردید

    فصل هشتم قسمت سوم میان حرفم پرید و گفت: -حرف دیگه بسه امروز خیلی بیشتر از کوپنت حرف زدی. خندیدم و گفتم: -خیلی خوشم میاد وقتی حرصتو در میارم. در را باز کردم و پیاده شدم نگاه پر خشمش را بر روی چهره ام احساس می کردم اما به روی خودم نیاوردم و دکمه ی اف اف را فشار دادم صدای عمه آمد. -خوش آمدی غزل...
بالا