از صفحه ی 180تا اخر صفحه ی 289 و پایان فصل 10
حالا بذار بیاد و من عروس شما بشم بعد خواهر شوهر بازی در بیار و تهدیدم کن
دستش را دور گردنم حلقه کرد و بوسه ای از گونه ام برداشت و گفت:
خیلی خوشحالم
به رویش لبخند پاشیدم و سکوت کردم نمی دانم چرا بدون تفکر تصمیم گرفتم شهریار را هر چه چه که بود به عنوان...