رجایی اشکان
پسندها
15,544

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام دوست عزیز ممنون از محبتتون:gol:
    البته بابت تشکر با تاخیرم شرمنده :redface:
    مرسی اشکان جان، شوخی کردم داداش...راحت باش.

    ممنونم شبتون بخیر و خوشی...خواباتون همه رنگی....در پناه حق.

    حرامش باد زمان
    مگر چقدر باید بگذرد
    که ما هنوز به هم نرسیده ایم.

    امیر وجود
    داداش نصف شبی میخوای اشک ما رو در بیاری؟ همه اش از چمدون و رفتن میگی؟:D:biggrin:



    کودکی
    که با لواشک گاز زده اش
    در نیمکتِ آخر کلاس، غافلگیر شده!
    بدهکاری که تلفن را برمی دارد
    و به صدای آن سوی خط میگوید :
    خانه نیستم!
    مظنونی که دست مصنوعی اش را،
    در صحنه جرم جا گذاشته...
    همه ی این ها من بودم!
    وقتی که میگفتم
    "دوستت ندارم"
    و تو می دانستی
    دارم دروغ می گویم....
    حامد ابراهیم پور
    درد یعنی
    دوست داشته باشی کسی را
    که اعتقادی به دوست داشتن ندارد.

    امیر وجود
    نگران که نیستم....
    بنظرم آدم هرچی زودتر از اینجا بره بهتره...
    به خاطر خودت می‌گویم
    که سردت نشود
    که دلت نلرزد
    که ترس برت ندارد
    که دستت خالی نماند
    به خاطر خودت می‌گویم دوستم داشته باش
    که در سالن انتظار، بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشی
    که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی
    که اس ام اسِ ساده ی "رسیدم، بخواب" ، دلت را خوش کند
    که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد
    که بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسی
    که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی
    که ترست بریزد و در کوچه برقصی
    که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی
    به خاطر خودت می‌گویم
    دوستم داشته باش
    که ادبیات بی استفاده نماند
    و شعرهای عاشقانه به کاری بیاید
    به خاطر خودت می‌گویم
    دوستم داشته باش
    بی دوست داشتن تو که نمی‌شود
    دوستم داشته باش لطفا
    دوستم داشته باش تا از این سطور سطحی گذر کنیم
    و به ادبیات برسیم
    وگرنه من که سرم شلوغ است و
    کاری به این کارها ندارم...

    پوریا_عالمی
    در یک شب سرد زمستان
    با شوهرت کنار شومینه می نشینی
    برایش فال قهوه میگیری
    او برایت یک شعر عاشقانه میخواند
    قند در دلت آب میشود
    اسم شاعر را میپرسی
    او اسم مرا میگوید
    رنگت عوض میشود
    به یک نقطه خیره میشوی
    صدایت میزند خانمم خانمم
    به او نگاه میکنی لبخند میزنی
    میگویی جان دلم
    و شب را به اتمام میرسانی
    اما هنگام شستن ظرف‌ها
    به فنجان قهوه نگاه میکنی
    تصویر مرا ته فنجان میبینی
    و اشک میریزی...

    محمد_جواد_فلاح
    اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد،
    محو طبیعت می شود،
    کمتر سخت می گیرد
    می بخشد
    می خندد
    می خنداند ...
    و با خودش در یک صلح درونی است
    او نه بی مشکل است نه شیرین مغز !
    او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته ....
    و قدر آنچه امروز دارد را می داند
    او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را
    در آغوش بگیرد .....
    در دستانمـــــ
    خطے نیستـــــ
    نہ خطے ڪہ طولـــــ عمرمـــــ را نشاڹ دهد
    نہ خطے ڪہ آینده‌امـــــ را بگوید
    و نہ خطے ڪہ مرا بہ ڪسے برساند
    مڹ
    تمامـــــ خطوط دنیا را
    در چشمانمـــــ پنهاڹ ڪرده‌امـــــ
    تا از نگاه متعجبـــــ کفـــــ ‌بیڹ ‌ها
    دلمـــــ خنڪ شود.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا