نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمكده بالا زد و رفت
كنج تنهایی ما را به خیالی خوش كرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شكیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه كارش می خورد
كه چو برق آمد و در خشك و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نكرد
چه دلی داشت خدایا كه به دریا زد و رفت
بود آیا كه ز دیوانه ی خود یاد كند
آن كه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت كه دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت..
