باشین خو 
اهمیت نده داداش بیژن
آهان! مرسی لطف دارین. ولی یه وقتا انرژیم زیادتره

اهمیت نده داداش بیژن
آهان! مرسی لطف دارین. ولی یه وقتا انرژیم زیادتره




















شایدم توطئه انگلیسیا بوده!
ولی گلو آره. نتیجه میده. یاد زنداییم افتادم. یه بار یه پیچک داشتن بیحال شده بود. میگفت چند وقته باهاش حرف نزدم
همون توطئه انگلیسیا بوده



یهو سمفنونی مردگان اومد تو ذهنم! اورهان! باربرهای ته کاروانسرا و چوب سوزوندن تو حلبی :|
















از خنگولی خودم خندم میگیره. من همیشه کتابامو که میبرم تو اتاق نه که تکیه میدم به شوفاژ. بعدش میذارم همون زیر. شانس ما اونروز یه جوری شوفاژ آب میداد که فرش به شعاع نیم متری خیس بود 






