anahita1370
پسندها
2,340

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
    میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
    اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
    اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
    به "سگ" استخون بدی ..
    دورت میگرده
    واست دم تکون میده !!!
    من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
    مهربانيت را به دستي ببخش ؛ که مي داني با او خواهي ماند ....
    وگرنه حسرتي مي گذاري بر دلي که دوستت دارد ... !!!
    گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
    حسرت ها را می شمارم
    و باختن ها
    وصدای شکستن را
    ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
    وکدام خواهش را نشنیدم
    وبه کدام دلتنگی خندیدم
    که چنین دلتنگــــــــــــــــم
    گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
    آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
    گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
    ببرم بخوابانمش!
    لحاف را بکشم رویش!
    دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
    حتی برایش لالایی بخوانم،
    وسط گریه هایش بگویم:
    غصه نخور خودم جان!
    درست می شود!درست می شود!
    اگر هم نشد به جهنم...
    تمام می شود...
    بالاخره تمام می شود...!!!
    تو يك مردی
    شبيه تمام مردهایی كه مي شناسم
    قدم مي زني
    آواز مي خواني
    تنها تفاوت تو با مردهای ديگردر تو نيست
    در من است
    تو مردی هستي كه من دوستت دارم
    تو مردی هستي كه درشعرهاي من هستي
    آغوش مرا دوست داري
    تو خواب نيستي
    رويايي دست نيافتني
    تو را من خلق كرده ام .
    وقتى تو ميايى


    به سرزمينى خوشبخت بدل مى شوم


    به سرزمينى پر از آواز پرنده


    وقتى تو مى روى


    سر در گريبانم


    مثل مردمى كه


    كسى را از دست داده اند .
    به من ايمان بياور
    در يک لحظه ميتوانم
    تنها يک لحظه
    خورشيد را به آغوشت بياورم
    و ماه را به اتاقت
    به من ايمان بياور
    هرگز نبايد از چشمان هيچ زني ساده گذشت...

    ان هنگام که گوشه لبش را گاز میگیرد

    تا از راز چشمانش با خبر نشوی...
    ن ها گاهي اوقات چيزي نميگويند


    چون به نظرشان لازم نيست كه چيزي گفته شود


    با نگاهشان حرف ميزنند


    به اندازه يك دنيا حرف ميزنند
    مشتی ز خاک برمیدارم...

    شاید این همان نیمه گمشده من باشد

    که خدا یادش رفته خلقش کند!!!....
    انگار حرف "ر" اضافه است

    به هرکه می گویم "درکم " کن

    "دکم" می کند!
    ایـــن روزهـــا هــــوا خیلـــی غبـــار آلــــود اســـت؛
    گـــرگ را از ســـگ نمــی تـــوان تشخیـــص داد !
    هنگـــامـــی گـــرگ را می شنـــاسیـــم؛
    کـــه دریـــده شـــده ایــــم....
    منم خوبم فداتشم.
    آره چند روزه سرم شلوغ بوده بخاطر همین.دلمم تنگ شده بود برات گلم:)
    خدا را در واژهای مردم می جستم و این بزرگترین اشتباه عمرم بود
    چـــوپانی را پــرسیدند روزگار چـگونه است ؟

    گُـــفت گوسفندانم را که پشم چینی کردم بیشترشـان گـــرگ بودند…
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا