دیگر چه فرقی می کند
چار دیواری قلبم
روی ابرها باشد
یا هزار فرسخ زیر زمین ؟!
وقتی سهم من از تو
همین احساس زندانی ست
که از پشت میله های تقدیر
به تو می نگرد !
دیگر چه فرقی می کند
باران ببارد یا آفتاب ؟!
وقتی از کنار تو
نفس های دل من خالی ست !
که زندانی
از هوای آزاد هم دلش می گیرد
وقتی که می داند
دوباره باید به سلّولش برگردد