الهه20
پسندها
1,607

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چند سطر پس از باران چشمهایم را ببین

    که هوایت دیوانه شان کرده

    دلم برایت تنگ است.....
    وووااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مرسی :heart:
    خیلی گرسنه ام;)
    همه می پرسند
    چیست درزمزمه مبهم آب
    چیست درهمهمه دلکش برگ
    چیست دربازی آن ابر سپید
    روی این آبی آرام بلند
    که ترا می برد اینگونه به ژرفای خیال
    چیست درخلوت خاموش کبوترها
    چیست درکوشش بی حاصل موج
    چیست درخنده جام
    که توچندین ساعت
    مات ومبهوت به آن می نگری؟
    من مناجات درختان را هنگام سحر
    رقص عطرگل یخ را باباد
    نفس پاک شقایق را درسینه کوه
    صحبت چلچله ها راباصبح
    بغض پاینده هستی را در گندم زار
    گردش رنگ وطراوت را درگونه گل
    همه را میشنوم
    می بینم
    من به این جمله نمی اندیشم
    به تومی اندیشم
    ای سراپا همه خوبی
    تک وتنها به تومی اندیشم
    همه وقت, همه جا
    من به هر حال که باشم به تومیاندیشم
    توبدان این راتنها تو بدان, توبیا
    توبمان بامن تنها توبمان
    جای مهتاب به تاریکی شبها توبتاب
    پاسخ چلچله ها را توبگو
    قصه ابر هوا را توبخوان
    تو بمان با من تنها توبمان
    در دل ساغر هستی توبجوش
    من همین یک نفس از جرعه جانم باقی است
    آخرین جرعه این جام تهی راتوبنوش
    فریدون مشیری
    زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

    زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

    زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

    زمین سکوتش را نعره میکشد ...

    خورشید لبخندش را زمزمه می کند ...

    ماه نگاهش خیره ...

    و من ...

    خسته

    خسته از انتظار ...

    از تکرار ...

    سرشار از سخن فراموش شده ...

    همچنان خسته...

    در انتظار باران نشسته ..
    کوله بار غم هارا برمی داریم

    به شکرانه دیدار دوست

    یک سبد گل دعا

    به تبرک یادش

    یک بغل توبه بی ریا

    با بوی عطر ارغوان

    هنگام شنیدن صدای عشق

    از گلدسته های عبودیت

    به مهمانی یار می رویم
    یادت امشب نم نم

    مـــــرا

    خیس نبودنت می کند ...

    ببــار ای بــاران مهــربانی

    بر تن تشنـــه ی دیـــدار تــو
    باور دارم باران اشک آسمان است

    آسمان تحمل بغض را ندارد

    برای سبک شدن می بارد

    برای همین باران را دوست دارم

    من هم می بارم تا شوری اشکهایم

    در شیرینی باران گم شود

    و چه زیباست سبک شدن
    حیف

    که باران شما را

    خیس و پاره کرد

    ای کفش های ِ قرارهای عاشقانه ی دیروزم...

    باران ،
    باران ،
    باران ،
    فکر می کنم

    سال هاست خورشید

    از عشق ماه می سوزد

    و باران

    دلسوزی ابرهاست برای او ،

    شایدم

    باران عرق ریزان ابرهاست

    وقتی می خواهند

    زمین را دور خورشید بچرخانند...

    هی تو !

    محض خاطر ِ آن همه دیروز

    نرو ،

    کمی بمان

    نگاه کن قطره های باران

    وقتی از هم جدا می شوند

    چه زود می میرند...

    هی آسمان !

    تو خجالت نمی کشی

    با این همه سن و سال

    تا دلت می گیرد

    مثل بچه ها

    های های گریه میکنی؟
    باز باران بارید خیس شد خاطره ها

    مرحبا بر دل ابری هوا

    هر کجا هستی باش

    آسمانت آبی

    و تمام دلت از غصه ی دنیا خالی . .
    به انتهای یاد تو

    در باران

    خیره مانده ام !

    دوباره ...

    تنگ می شود دلم !

    یه بغل گلای مریم
    یه غزل بوسه ی خسته
    یه نفس حبس تو سینه
    یه گلو با بغض بسته
    وقت رفتنت عزیزم
    گریه هامو پس میگیرم
    یه نفر حبس تو چشمات
    تا ابد گوشه ی زندون
    یه نفر عاشقه عاشق
    عاشق صدای بارون
    تو ندیدی سوختنم رو
    تب تند بی کسی رو
    یه عالم گریه نشسته
    روی دیوارای خونه
    بی تو و عطرت عزیزم
    چیزی از من نمیمونه
    یه نفر حبس تو چشمات
    تا ابد گوشه ی زندون
    وقت بارون,چشم گریون,دل من بیتو میگیره

    میزنم به بیخیالی,ولی دل بیتو میمیره

    آسمون دلش گرفته بغضشو میتّرکونه

    دوتایی با چشم گریون,میخونیم غم زمونه

    آره دنیا یه سرابه,سرخوشیهام یه نقابه

    تکیه دادم به خوشیهام,ندونستم که حبابه

    بودنم وقتی که نیستی,واسه لحظه هام عذابه

    قصهء گریه ی بارون واسه عاشقا کتابه.....

    گریه میکنی چرا عزیز من ؟

    قلب مهربانت از چه خسته است ؟

    بردلم که خو نکرده با سرشک تو

    غصه ای گران نشسته است

    گریه ات دلم شکسته است

    می برد زدست من شکیب

    دلربایی تبسمت کجاست؟

    فدای آن نگاه دلفریب!
    چه معصومانه بامن رازمی گوید لب ِلعلت

    چه افسون ساز ،بر من میزنی لبخند ِرویایی

    شکرخندی که جادویی است ، سحر انگیز،سودایی

    غزل پردازی چشم تو الهام از کجا دارد؟

    که از آنسوی غربت بوی کوی دوست می آرد

    وبر ما خاکیان خسته شور وصل می بارد

    نباشی باغ می میرد

    نباشی خاک را باید غریبستان ِغم خواندن

    نباشی وای بر ماندن

    فدایتای گل سرخ ِچمن ای اوج ِزیبایی
    دل‌ تنگم

    به قاعده ی یک سفر

    پر از فاصله

    به شماره ی اتوبوس‌های راه شب

    کافه‌های خمار در امتداد شب

    دل‌ تنگم
    به اندازه تمام روز‌هایی‌ که ما

    از بین اینهمه نبودن

    باز نبودن را انتخاب کرده ایم

    دل‌ تنگم

    دل‌ تنگ....
    تو سازِ کوک دلم شو، ترانه­ها با من
    خیالِ آمدن عاشقانه­ها با من
    اگر که سردم و ابری، غروبِ پاییزم
    تو آفتابیِ من شو، جوانه­ها بامن
    کنار من بنشین، بی دلیل صحبت کن
    برای از تو شنیدن بهانه ها با من
    نگاه کن به من آنسان که ماه، پنجره را
    چراغ روشن شب های خانه ها با من
    نمیشناسی ام از پشت واژه های غریب؟
    بیا دوباره بخوانم نشانه ها با من
    شبیه تر به تو پیدا نکردم از دریا
    که جلوه می دهد از بی کرانه ها با من
    سری که صخره به زیرش روان تر از آب است
    بیار و فرصت تقدیم شانه ها با من
    نوشتن از تو نگنجد به یک غزل بانو
    زیادتر بنشین شاعرانه­ها با من
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا