الهه20
پسندها
1,607

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بوی تو از سمت انتظار نیامد

    ساعت چشمت سر قرار نیامد

    شاعری اینجا کنار یاد تو پوسید

    یاد تو با من ولی کنار نیامد

    برگ به برگ از نگاه شاخه چکیدم

    پر شدم از خش خش و بهار نیامد

    حضرت بلبل بخوان که خیل کلاغان

    طعنه زدند که قارقار، نیامد

    اشک شدم رو به روی قبله چکیدم

    گریه ی این جمله هم به کار نیامد

    سطر به سطر، اسب قصه مرا برد

    تا ته باران ولی سوار نیامد

    بوی تو از سمت انتظار نیامد

    ساعت چشمت سر قرار نیامد
    من باید برم اتاقم کتاب بخونم دیگه ناسلامتی فردا امتحان دارمااا دانشجویم مسلا
    شب خوش فعلا فردا میبینمت
    من اهل اینجام روزگارم بد نیست
    اونجارم کار ندارم اینجا خیلی بهتره....خخخخخخخخخخ
    ما ترشی خورده ی شماییم استاد....خخخخخخخخ
    چی کا کنیم دیگه سطح سواد شعری ما تا اینجا قد میداد دیگه...
    بنده رو عفو بفرمایید استاد...خخخخخ:w02:
    من دلم میخواهد ساعتی غرق درونم باشم
    عاری از عاطفه ها ... تهی از موج و سراب
    دورتر از رفقا ...عاری از هرچه فراق!
    من ن عاشق هستم و ن محتاج نگاهی ک بلغزد بر من
    من تنگ خودم گشته است و بس
    باشه ولی من زیاد بلد نیستم:
    میشنوم صدای قلب ی پسری ک تازه داره پا میزاره روی زمین تا ی سری بزنه چ سری میگذره زندگی
    زندگی یعنی چی یعنی اغاز صدای قلبت تا اغاز صدای مرگت
    صدای قلبت داره میگه معنی خوشبختی چیه واسه ی ما
    فاصله ی این بدبختی تا بدختی بعدب
    خدا از وقتی رفتی کافر زیاد شده اسمون سیاه شده شبا بی ماه شده کار همه ریاه شده
    همه مینچه خنده ای دارن گرچ شخصیا ی پسر با پدری ک نداره خرج تحصیلات
    خدا قرانی بده تا قسم بخورم تو خاستی از خاک باشیم
    تو گفتی ادما این زمین من این همه نعمت من پاک باشین
    ما مگه نخاستیم...............
    الان من باید با ت بگم:
    توانا بود هرکه دانا بود زدانش دل پیر برنا بود.............خخخخخخخخخخ
    حالا با د بگو.....
    من اعتراف می کنم کمی دلم گرفته است

    کمی که نه، زیادتر،زیاد هم گرفته است

    من اعتراف می کنم غزل بلد نبوده ام

    بیا بگو چرا گلوی این قلم گرفته است

    رطوبت کدام واژه میخورد به چشم من

    که چارچوب این اتاق بوی نم گرفته است

    من و تو دست بی صدا نبوده ایم و نیستیم

    من و تو را دوباره عشق دست کم گرفته است
    کی میگه بین دوتا نی
    یکیشون شکر نداره
    نه عزیزم برا بابا
    دختر و پسر نداره
    دخترا سیب گلابن
    مث برفن ، مث آبن
    برف جاده گل و خاکه
    آب چشمه اما پاکه
    دخترا شاخه نباتن
    چشمه ی آب حیاتن
    اجر حافظ که میگن
    شمس حقه، شاخه نباته
    چشمه ی آب حیات تو کوچه نیس
    تو ظلماته
    یه روزی یک میاد
    که مرکبش اسب سفیده
    رو لباش سرخی شرمه
    تو چشاش برق امیده
    زین اسبش نقره کوبه
    چکمه هاش رنگ غروبه
    ساده و سبک عنونه، سرگرونه
    عاشق دختر شاه پریونه
    عاشق دختر شاه پریون که توی سیبه
    مثل دریا بی قراره،مثل صحرا بی نصیبه
    جماعت یه سیب میخوام
    جهیزیه ش زلف کمندش
    مکنتش دامن پاکش
    ثروتش بخت بلندش
    یه روزی یک میاد
    که مرکبش اسب سفیده
    رو لباش سرخی شرمه
    تو چشاش برق امیده
    ساده و سبک عنونه، سرگرونه
    عاشق دختر شاه پریونه
    علی معلم
    سلام ای شبهای سکوت! سلام ای بنفشه های خفته در زیر برف ها! من آرام آرام حرف میزنم. آرام آرام حرف میزنم که مبادا خواب دیرگاه کبوتران را برآشوبم. من آرام آرام از زمستان می گویم. مبادا صدایم فراتر رود از صدای سوختن هیمه ها و هیزم ها در پیت های حلبی کنار بساط شب. بگذار عاشقانه ها در این سرما جاری شوند ، جاری شوند در واژه ها. بگذار این بخار برآمده از سینه ها مه نباشد ، گره باشد که بگویم دوستش دارم و بگوید دوستم دارد. خوشا عاشق، خوشا عاشقان، عاشقانه های زمستان، خوشا داغی لب سوز یک جرعه چای در فنجان کنار پنجره.خوشا پنجره های نم زده که سرانگشتان منتظر بر آن ، نقش پنج های وارونه می کشند...
    پناه می برم به تو...

    به تو از تمام جغرافیای دنیای بد اخم ها و فکر می کنم چه آرام است یادم با

    نامت .

    پناه می آورم به تو...

    بعد از هرباران،بعد از هر زخم ،قبل از هراتفاق ،بعد از هر حادثه

    و بگو جز تو چه کسی می تواند مرهم باشد بردلم .

    پناه می برم به نامت به یادت و هرچه که مرا جداسازد از ناامیدی.

    مرا ببر به اتفاق های خوب ، ساعت های ناب

    آن روزها که دلشوره هایم بزرگتر از فاجعه نبود

    و مرا بیاور به اکنون ، به باور آنکه خوب می شود لحظه ها

    و درست می شود اندام حقیقت .

    پناه می برم به تو تا آنچه که نباید باید شود

    و آنچه که باید نباید شود را اشتباه نکنم .

    پناه می برم به آغوش زمستان تا فصل بهار رحمتت کالبدی از زندگیم شود .

    پناه می برم از سرناپاکی ها به توپناه می برم به تو...

    به تو از تمام جغرافیای دنیای بد اخم ها و فکر می کنم چه آرام است یادم با

    نامت ...
    زمزمه ی همه شبهایم این بود بوقت سجودم/یارب هرگز نرودعشق یارم زوجودم/گرتو باشی در همه حال باخبر از حالم/سوگند ب خدای تو یادت نرود زوجودم:)
    گرت هواست که معشوق نگسلد پیـوند

    نـگـــاه دار ســــر رشتـــــه تــــا نـگه دارد

    سر و زر و دل و جانــم فدای آن محبـــوب

    که حـــق صحبت مهـــر و وفــــا نگه دارد ..

    " خواجه حافظ شیرازی "
    گـفته بـودم چو بیـایی غـم دل با تو بگویـم

    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

    [ شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی ]
    گرنمی‌توانی شاه راه باشی، كوره راه باش،

    اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش،


    با بردن و باختن اندازه ات نمی گیرند

    هر آنچه كه هستی،

    بهترینش باش

    باران باش و ببار ،

    نپرس کاسه های خالی از آن کیست.

    “کوروش کبیر”
    دل من کلبه بارانی است

    و تو آن باران بی اجازه ای که ناگهان

    در احساس من چکه می کنی …
    هنوز هم وقتی باران می آید

    تنم را به قطرات باران می سپارم …

    می گویند باران رساناست ؛

    شاید دستهای من را هم

    به دستهای تو برساند !
    وقتی دلم گرفت ، زیرِ باران گریه کردم …

    وقتی اشکهایم میان قطره های باران گم شدند

    ، تازه فهمیدم غمِ من چقدر کوچک است

    و غمِ آسمان چقدر بزرگ …
    گونه هایت خیس است ؟

    باز با این رفیق نابابت ،

    نامش چه بود ؟ هان ! باران …

    باز با “باران” قدم زدی ؟

    هزار بار گفتم باران رفیق خوبی نیست

    برای تنهایی ها

    همدم خوبی نیست برای درد ها

    فقط دلتنگی هایت را

    خیس و خیس و خیس تر میکند …
    غصه می سوزد مرا ، باران ببار

    کوچه می خواند تو را ، باران ببار

    ابرها را دانه دانه جمع کن

    بر زمین دامن گشا ، باران ببار

    خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است

    آسمان را کن رها ، باران ببار

    باغبان از کوچه باغان رفته است

    ابر را جاری نما ، باران ببار

    موج میخواهد بیابان سکوت

    با خوِد دریا بیا ، باران ببار

    تا بیاید آن بهار سبز سبز

    تازه تر باید هوا ، باران ببار

    سینه ام آشوب و دل خونابه است

    غصه می سوزد مرا ، باران ببار
    باران ! باران ! با تو قراری دارم

    یک لحظه مبار با تو کاری دارم

    وانگاه چنان ببار ، کابم ببرد

    من در دلم از دوست غباری دارم…
    زیر بارانم بی چتر …

    تنها بینی سرخم

    لو میدهد مرا که باریده ام همراه ابرها،
    اما…

    تابلوی قشنگی شده ایم:

    من و جاده و باران !
    باران ببار …

    ببار که شاید پس از بارش تو

    به یادش رنگین کمانی در دلم برپا شود...
    چتر نمی‌خواهد هوای بارانی، تو را می‌خواهد !
    ::
    ::
    کمی آرام تر باران…

    او دیگر کنارم نیست !
    بارونو دوست دارم هنوز،چون تو رو یادم میاره

    حس میکنم پیش منی،وقتی که بارون میباره

    بارونو دوست دارم هنوز،بدون چتر و سرپناه

    وقتیکه حرفای دلم،جا میگیرن توی یه آب…
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا