مرد همسایه
نُه ماه دیگر پدر میشود...
با خود میخندم و
کودکی که هرگز نخواهم داشت
از پشت پرده های خیال
برایم دست تکان میدهد!
مادر چه واژۀ زیبایست
و تماشای تو
وقتی کودکت را سیر میکنی به شیر خود
چه قدرها میتواند دلفریب باشد!
وقتی برایش دیکته میگویی:
آب.. بابا.. باران...
و چه خوشبخت است
آن مرد که کودکت
بابا صدایش میزند!
شعرها از بر کردم
تا بخوانم برای کودکمان،
هل دادم در خیال
تابی را که بر آن نشسته بود،
پاک کردم با دستمال
خامه های کیک تولد پنج سالگی اش را
از کنار لبانش...
و دوست داشتمش به خاطر تو
که با نگاهِ جادویی ات
میتوانستی
زیباترین مادر جهان باشی!