و دیدم در خواب پریشبم
کنارم ننشستی تا باز گریه کنم
میترسیدم میلرزیدم
و بعد
پاهایم را جایی جا گذاشتم
نمیدانم چرا این همه جانم میرود و م هنوز نمیمیرم
تنهایم نگذاری عزیز دل
پریشب کابوس دیدم
دیشب خواستم برایت تعریفش کنم
نماندی پیشم
خواب دیده بودم باز میلرزم
از سرما
ا ترس
بعد دیدم داری میروی ...ارام جان دادم
و الان تعبیرش را میدانم
نباشی میمیرم در خودم
حتی اگر قدم بزنم حتی اگر نفس بکشم
بس است دیگر
بس نیس؟
ای منم ک هر صبح ب خورشید التماس میکنم جای م ا پشت شیشه های اطاقت ببوسدت
بیدار شو
ببین
جایی ک اسمش شهر م است م با خیالت خیال میبافم زندگی میبافم
م ک بی تابم این مرگی ک میگویند بیاید
اما
یک سوال بزرگ دارم
م بمیرم رویاهایم اجازه زندگی دارند؟ گاهی میشود لطفا روشنی خابهایم شوی؟
م هنوز کابوس میبینم عزیز دل
باور داری؟ وقتی خابی
گاهی مثل دیشب تا صبح پا ب پای کتابها برایت دعا میخوانم؟
برای جوانه زدن ارزوهایت
اخر این سرزمین دارد دوباره برای خودش جشن تولد میگیرد
ولی چ فایده
سالهاست ک مرگ اینجا پای کوبی میکند
خوبم
سرم ب هیچ کجا هم نخورده
اما
دارم بیشتر میلرزم
رسیده ام ب انجا ک ت را صدا نمیزنم دیگر
ت را گریه میکنم
و خدا دستش را زیر چانه ام میگیرد
هیــــــــس گریه بس است
کجایی ت ؟ باز کم اورده ای ..مرا میگوید باز در خودم گم شدم
همینقدر ک میدانم سالها پیش ب دنیا امده ای
همینقدر ک میدانم جایی روی همین زمین پاهایت نوازشگر این سنگیریزه بزرگ این سیاره کوچک است
همینقدر ک میدانم گاهی دستانت یخ دریاچه ای را اب میکند
همینقدر ک میدانم افتاب هر صبح کلی نازت را میکشد ک بیدار شوی
کافیست کنار دستم حست کنم
در ان دوردستها ک میخندی همین جا پشت کاغذ پاره ها لبخند میزنم
سرم را بلند میکنم دنبال قهقهه هایت میگردم
کمت میاورم
مثل همیشه
کنار پنجره میروم جایی بالای قله های پربرف حتی آن سو ترشان با نگاه دنبالت میگردم
خوبی مگر ن؟ شادی مگر ن؟ همین کافیست
برای لبخندم برای گریه ام
وقتی با منی لال میشوم حرفها و بغض ها خفه ام میکنند جان میدهم با هر حضورت
و وقتی نیستی چقدر گریه هایم را پنهان کنم؟ من بزرگ شده ام م خوبم م دیگر شیطنت نمیکنم م سر قولم هستم و هر بار ک سر قولم میمانم با درد میمیرم انگار