E.M.F
پسندها
262

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پاییز که شد؛



    به جُرمِ کم کاری اخراجش کردند؛



    رُفتگری که عاشق شده بود؛



    و برگ ها را قدم می زد و جارو نمی کرد ...
    گاهی حس میکنی غمگین ترین آدم دنیایی



    اما یک تغییر کوچیک



    یا یک اتفاق کوچولو جوری حالت رو عوض میکنه



    که همه چیز رو فراموش میکنی



    به امید یک تغییر



    یا اتفاق خوب
    سلام بخشید من یه مدتی اصلا نبودم...خیلی گرفتار بودم...نتمم داغونه...شرمنده پسر،عیدت مبارک
    مرسی دوستم
    انشاالله که شمام هم سال خوبی داشته باشی .سال پر بار و با خوشی
    دو شاخه نرگست اي يار دلبند

    چه خوش عطري درين ايوان پراكند
    آبي تر از آنيم كه بي رنگ بميريم

    از شيشه نبوديم كه با سنگ بميريم
    مرسی ممنون دوستم
    عید نوروز بر شما دوست عزیز پیشاپیش مبارک باد
    هميشه سرخ تر از سرخي شقايق باش

    هميشه آينه باش و هميشه صادق باش

    به راه عشق مرو مي روي اگر اي دوست

    به پاس حرمت دلهاي پاك عاشق باش
    اي يك دله صد دله دل يك دله كن

    مهر دگران را زدل خود يله كن

    يك صبح به اخلاص بيا بر در ما

    گر كام تو بر نيامد زدل ما گله كن
    نظری بحال من کن که ز دست رفته کارم

    به کسم مکن حوالت که جز تو کسی ندارم
    در فرصت عمر خود دلی را مشکن

    چون خشم خدا در گرو این کار است
    دوست دارم غم دل با تو بگويم

    چه بگويم كه بيايي غمم از دل برود
    مرجان لب لعل تو مرجان مرا قوت

    یاقوت نهم نام لب لعل تو یا قوت

    قربان وفاتم به وفاتم گذری کن

    تا بوت دمی بشنوم از رخنه تابوت
    همه عالم یکی مویت نیرزد

    تمام مشک چین بوید نیرزد

    سهیل آفتاب و ماه تابان

    به یک نظاره ی رویت نیرزد
    ساحل انزلی ست چشمانت موج ها آبروت را بردند

    تن داغ تو ماسه ی درياست توی گرمای ظهر تابستان
    درخت شعر من خشک است و در باغم نمی آیی


    بیا شاید بیفتد رعشه بر اندام تنهايي
    تــــــــــو بـــــــه مـــــن خندیدی و نمی دانستی




    من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم




    بــــــاغــــــــــبــــان از پــــــــــــــــی مـن تــــنـد دوید




    ســــــــــیـــــــــب را دســــــــــــــــت تــــــــــو دیـــد




    غـــــــضـــــب آلـــــــــود بـــــه مــــــن کـــــرد نــــگاه




    ســــیـــــب دنــدان زده از دســـت تــو افتاد به خاک



    و تـــــــــــــــــــــو رفـــــــــتـــی و هــــــــــنـــــــــــوز




    سالـــــــــهاســـــــت کــــــه در گوش مــن آرام آرام




    خش خش گام تــــــــو تکــــرار کنان می دهد آزارم




    و مــــــــن اندیشـــــــه کنان غـــــرق در ایــن پندارم




    کــــــــه چرا باغــــــــــچه کوچــک ما سیب نداشت
    جای شما خالی اتفاقا همین الان نهار خوردم بعدشم ظهرا که وقت خواب نیست;)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا