منم میخوام مراعاتشو بکنم و برا همینم سعی میکنم کمتر برم طرفشون فعلا. ایشون اصن دوست نداره پدرش چیزی بفهمه ولی مادر و خواهرهاش ظاهرا مشکلی ندارن. خیلی اهل نظم و انضباطه و یه قوانین خاص و عجیبی داره که همه باید ملزم به رعایت اون قوانین باشن.
البته امروز که حالشون زیاد خوب نبود. من که دیدمش چشماش بسته بودن ولی فکر نکنم درجه هشیاریش پایین رفته بود که ایشالا هرگز اینطوری نشه ولی پرستارها داشتن سعی میکردن یک رگ براش بگیرن که موفق نشدن و اخرش مجبور شدن روی ساعد دستشون رو برش بدن تا رگ داخلی بگیرن. خدا میدونه تموم دستهاش پر از جای سوزن و جای بریدگی هست از بس اینکارو باهاش کردن.