گر میدانستی چقد دوستت دارم رها میشدی از خود
میدویدی تا عمق معنای بودن من و در گوشه ای پنهانی از قلبم برای خود اشیانه ای میساختی
ماندنی میشدی ان گوشه و بعدها پرواز را می اموختی تا اوج رها شدن
اگر بدانم دوستم داشتی
اگر بتوانم باور کنم تنها دقایق و حتی ثانیه هایی دوستم داشتی یا عاشقم بودی همین برایم کافیست
تا سرم را بلند کنم جلو قرن هایی ک برای ساعت تنها چن ثانیه میگذشت و تو بی خبر از من ب دل خود مشغول بودی
و فردایی ک من نباشم دیگر سردی دستانم گرمی دستانت را ب تباهی نخواهد کشیدو تو میمانی و تو
میدویدی تا عمق معنای بودن من و در گوشه ای پنهانی از قلبم برای خود اشیانه ای میساختی
ماندنی میشدی ان گوشه و بعدها پرواز را می اموختی تا اوج رها شدن
اگر بدانم دوستم داشتی
اگر بتوانم باور کنم تنها دقایق و حتی ثانیه هایی دوستم داشتی یا عاشقم بودی همین برایم کافیست
تا سرم را بلند کنم جلو قرن هایی ک برای ساعت تنها چن ثانیه میگذشت و تو بی خبر از من ب دل خود مشغول بودی
و فردایی ک من نباشم دیگر سردی دستانم گرمی دستانت را ب تباهی نخواهد کشیدو تو میمانی و تو