*نيروانا*
پسندها
1,020

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • چون مرا مجروح کردی گر کنی مرهم رواست//چون بمردم ز اشتیاقت مرده را ماتم رواست
    من کیم یک شبنم از دریای بی‌پایان تو//گر رسد بویی از آن دریا به یک شبنم رواست
    گر رسانی ذره‌ای شادی به جانم بی جگر//هم روا باشد چو بر دل بی تو چندین غم رواست
    چون نیایی در میان حلقه با من چون نگین//حلقه‌ای بر در زن و گر در نیایی هم رواست
    تا درون عالمم دم با تو نتوانم زدن//چون برون آیم ز عالم با توام آن دم رواست
    چون در اصل کار عالم هیچکس آن برنتافت//آنچنان دم کی توان گفتن که در عالم رواست
    در صفت رو تا بدان دم بوک یکدم پی بری//کان دمی پاک است و پاک از صورت آدم رواست
    گر سر مویی جنب را تر نشد نامحرم است//ظن مبر کاینجا سر یک موی نامحرم رواست
    موی چون در می‌نگنجد کرده‌ای سررشته گم//گر تو گویی سوزنی با عیسی مریم رواست
    اره چون بر فرق خواهد داشت جم پایان کار//گر فرو خواهد فتاد از دست جام جم رواست
    چون تواند دیو بر تخت سلیمانی نشست//گر سلیمان گم کند در ملک خود خاتم رواست
    فقر دارد اصل محکم هرچه دیگر هیچ نیست//گر قدم در فقر چون مردان کنی محکم رواست
    مذهب عطار اینجا چیست از خود گم شدن//زانکه اینجا نه جراحت هیچ و نه مرهم رواست
    المنة لله که در میکده باز است
    زان رو که مرا بر در او روی نیاز است
    خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی
    وان می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
    از وی همه مستی و غرور است و تکبر
    وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است
    رازی که بر غیر نگفتیم و نگوییم
    با دوست بگوییم که او محرم راز است
    شرح شکن زلف خم اندر خم جانان
    کوته نتوان کرد که این قصه دراز است
    بار دل مجنون و خم طره لیلی
    رخساره محمود و کف پای ایاز است
    بردوخته‌ام دیده چو باز از همه عالم
    تا دیده من بر رخ زیبای تو باز است
    در کعبه کوی تو هر آن کس که بیاید
    از قبله ابروی تو در عین نماز است
    ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
    از شمع بپرسید که در سوز و گداز است
    زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
    راه هزار چاره گر از چار سو ببست
    تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
    بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست
    شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو
    ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست
    ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت
    این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست
    یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
    با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست
    مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع
    بر اهل وجد و حال در های و هو ببست
    حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست
    احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
    بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی...خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
    آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد...حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
    گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است...عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
    تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف...مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
    اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان...گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
    خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات...مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
    کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ...ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
    ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن...که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
    کاش مي شد اشک را تهديد کرد مدت لبخند را تمديد کرد//کاش مي شد در ميان لحظه ها لحظه ي ديدار را نزديک کرد
    ميلاد نور مبارک:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا