MA_HO
پسندها
164

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نو بر

    نوبر است این چشم ها حیف است خوابش می کنی
    تا به کی قلب مرا هر شب خرابش می کنی؟

    آنقدر سیب گناه از چشم هایت می کند
    مطمئنا یک شبی آدم حسابش می کنی

    کاش می شد کوچه ای باشم که شب ها در سکوت
    با قدم هایت دچار اضطرابش می کنی

    باشد از جنس خدایی پس خدایی کن بگو
    کی دعایی را که کردم مستجابش می کنی؟

    خانه ای می سازم از عشق تو در رویای محض
    با وجود آنکه می دانم ...... خرابش می کنی!
    ای اشک دوباره در دلم درد شدی تا دیده ی من رسیدی و سرد شدی
    از کودکی ام هر آنزمان خواستمت گفتند دگر گریه نکن مرد شدی
    ﻗﺒﺮ ﻣﺮﺍ ﻧﯿﻢ ﻣﺘﺮ ﮐﻤﺘﺮ ﻋﻤﯿﻖ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺑﺎﺷﻢ.
    ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮔﻢ، ﺍﻧﮕﺸﺖ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺍﻧﮕﺸﺖ‌ﻧﮕﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﯿﺪ

    ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻗﺎﻧﻮﻧﯽ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﻣﺮﺍ ﮐﺎﻟﺒﺪﺷﮑﺎﻓﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ!
    ﻭﺭﺛﻪ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺑﺎ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﮐﺘﮏ ‌ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪ.
    ﻋﺒﻮﺭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﮐﺎﺑﻞ ﺑﺮﻕ، ﺗﻠﻔﻦ، ﻟﻮﻟﻪ ﺁﺏ ﯾﺎ ﮔﺎﺯ ﺍﺯ ﺩﺍﺧﻞ ﮔﻮﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎﻧﺐ ﮐﯿﺪﺍ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ.
    ﺑﺮ ﻗﺒﺮ ﻣﻦ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ، ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻨﻢ.
    ﮐﺎﺭﺕ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻣﺮﺍ ﻻ‌ﯼ ﮐﻔﻨﻢ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ، ﺷﺎﯾﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﺎﺷﺪ!
    ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﺑﻪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﻦ ﺁﮔﻬﯽ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﯽ ﻧﭽﺴﺒﺎﻧﻨﺪ.
    ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻣﻦ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ: ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺯﮔﻬﻮﺍﺭﻩ ﺗﺎ ﮔﻮﺭ ﺩﺍﻧﺶ ﺑﺠﺴﺖ.
    ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻣﺮﺩﻡ ﻗﺒﺮﻡ ﺭﺍ ﻟﮕﺪﻣﺎﻝ ﮐﻨﻨﺪ. ﺩﺭ ﭼﻤﻨﺰﺍﺭ ﺧﺎﮐﻢ ﮐﻨﯿﺪ!
    ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
    ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺗﻠﻔﻦ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻗﺒﺮ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﻃﻠﺒﮑﺎﺭﺍﻥ ﻧﺪﻫﯿﺪ.
    ﮔﻮﺍﻫﯿﻨﺎﻣﻪ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯿﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﻣﺴﺘﺤﻖ ﺑﺪﻫﯿﺪ، ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﺩ.
    ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺘﻢ ﻣﻦ ﮔﺎﺯ ﺍﺷﮏ‌ﺁﻭﺭ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪ.
    ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﺘﻢ ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻀﻮﺭ ﯾﺎﺑﻢ ﻗﺒﻼ‌ ﭘﻮﺯﺵ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﻢ.
    ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑـﺎﻧﺘـﺮ ﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﺩﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ....

     

    ﺑﯿـــــﺪﺍﺭﯼ ﺳﺘــــــﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﭼـــــﺸـــــــﻢ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﮕـــﺎﻫﺖ ﭘـــﯿﻮﻧﺪ ﺻــﺒــــﺢ ﻭ ﺳـــــــﺎﺣﻞ ....

     

    ﻟﺒﺨـﻨﺪ ﮔــﺎﻫﮕــﺎﻫﺖ ﺻــــﺒــــﺢ ﺳـﺘـــــﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑــﺂﺯﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫــﻮﺍﯾﺖ ﺧــــﺎﻣـــــﻮﺷﯽ ﺟﻨـــــﻮﻧﻢ ....

     

    ﻓﺮﯾـــــﺎﺩﻫــﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿــﺨﺖ ﺍﺯ ﺳﻨــﮓ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺍﯼ ﺟﻮﯾـﺒﺎﺭ ﺟــﺎﺭﯼ ، ﺯﯾﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺮﮒ ﻣﮕﺮﯾﺰ ....

     

    ﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺯ ﮐﻒ ، ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﺍﻥ

     

    ﮔﻔﺘﯽ : ((ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻬﺮﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ)) ﮔﻔﺘﻢ ....

     

    ﺑﯿـﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩ (( ﺣﺘﯽ )) ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ ﺯ ﺣـﺪ ﺭﻓــﺖ ﺍﯼ‌ ﺁﺷـﻨـــﺎ ﻣﭙــﺮﻫﯿﺰ ....

     

    ﺯﯾــﻦ ﻋــﺎﺷﻖ ﭘﺸﯿﻤــﺎﻥ ، ﺳﺮﺧﯿـﻞ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﻭ ﺗـﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ،ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻨﺪ ....

     

    ﺩﯾــــﻮﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔـــــﯽ ﺭﺍ ، ﺯﯾـــﻦ ﮔـﻮﻧﻪ ﯾــﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻥ

     

    ﻭﯾﻦ ﻧﻐﻤـﻪ ﻣﺤـﺒﺖ ، ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﻭ ﺗـﻮ ﻣـﺎﻧﺪ ....

     

    ﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣــــﺎﻧﻪ ﺑـــــﺎﻗــﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
    ﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑـﺎﻧﺘـﺮ ﺍﺯ ﺑﺮﮒ ﺩﺭ ﺑﻮﺳﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ....

     

    ﺑﯿـــــﺪﺍﺭﯼ ﺳﺘــــــﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﭼـــــﺸـــــــﻢ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺁﯾﯿﻨﻪ ﻧﮕـــﺎﻫﺖ ﭘـــﯿﻮﻧﺪ ﺻــﺒــــﺢ ﻭ ﺳـــــــﺎﺣﻞ ....

     

    ﻟﺒﺨـﻨﺪ ﮔــﺎﻫﮕــﺎﻫﺖ ﺻــــﺒــــﺢ ﺳـﺘـــــﺎﺭﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑــﺂﺯﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫــﻮﺍﯾﺖ ﺧــــﺎﻣـــــﻮﺷﯽ ﺟﻨـــــﻮﻧﻢ ....

     

    ﻓﺮﯾـــــﺎﺩﻫــﺎ ﺑﺮﺍﻧﮕﯿــﺨﺖ ﺍﺯ ﺳﻨــﮓ ﮐﻮﻫﺴﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺍﯼ ﺟﻮﯾـﺒﺎﺭ ﺟــﺎﺭﯼ ، ﺯﯾﻦ ﺳﺎﯾﻪ ﺑﺮﮒ ﻣﮕﺮﯾﺰ ....

     

    ﮐﺎﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺯ ﮐﻒ ، ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﯽ ﺷﻤﺎﺭﺍﻥ

     

    ﮔﻔﺘﯽ : ((ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻣﻬﺮﯼ ﻧﺸﺴﺘﻪ)) ﮔﻔﺘﻢ ....

     

    ﺑﯿـﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩ (( ﺣﺘﯽ )) ﺑﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑﯿﮕﺎﻧﮕﯽ ﺯ ﺣـﺪ ﺭﻓــﺖ ﺍﯼ‌ ﺁﺷـﻨـــﺎ ﻣﭙــﺮﻫﯿﺰ ....

     

    ﺯﯾــﻦ ﻋــﺎﺷﻖ ﭘﺸﯿﻤــﺎﻥ ، ﺳﺮﺧﯿـﻞ ﺷﺮﻣﺴﺎﺭﺍﻥ

     

    ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﻭ ﺗـﻮ ﺑﺴﯿﺎﺭ،ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﻘﺶ ﺑﺴﺘﻨﺪ ....

     

    ﺩﯾــــﻮﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔـــــﯽ ﺭﺍ ، ﺯﯾـــﻦ ﮔـﻮﻧﻪ ﯾــﺎﺩﮔﺎﺭﺍﻥ

     

    ﻭﯾﻦ ﻧﻐﻤـﻪ ﻣﺤـﺒﺖ ، ﺑﻌــﺪ ﺍﺯ ﻣـﻦ ﻭ ﺗـﻮ ﻣـﺎﻧﺪ ....

     

    ﺗﺎ ﺩﺭ ﺯﻣــــﺎﻧﻪ ﺑـــــﺎﻗــﯽ ﺍﺳﺖ ﺁﻭﺍﺯ ﺑﺎﺩ ﻭ ﺑﺎﺭﺍﻥ
    سلاااام بر دوست خوشمل خودم...مرسی بابت متن های زیبات...اومدم تلافی میکنم قربونت برم
    ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﻭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ
    ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﻨﺪ. ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻭﯾﻠﯿﺎﻡ ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻧﺪ: « ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ، ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﮔﺸﺖ، ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻧﮕﺸﺖ ﺍﺯ ﻗﺒﻞ ﻫﻢ
    ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻧﺒﻮﺩﻩ
     
    ﺧﺪﺍﯾﺎ ،

    ﺑﻪ ﻣﻦ ﺯﯾﺴﺘﻨﯽ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ،

    ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺮﮒ ،

    ﺑﺮ ﺑﯽ ﺛﻤﺮﯼ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﯾﺴﺘﻦ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ،

    ﺣﺴﺮﺕ ﻧﺨﻮﺭﻡ .

    ﻭ ﻣﺮﺩﻧﯽ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ ،

    ﮐﻪ ﺑﺮ ﺑﯿﻬﻮﺩﮔﯽ ﺍﺵ ، ﺳﻮﮔﻮﺍﺭ ﻧﺒﺎﺷﻢ .

    ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﻦ ، ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻢ ،

    ﺍﻣﺎ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯼ .

    « ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﯾﺴﺘﻦ » ﺭﺍ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ ،

    « ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺮﺩﻥ » ﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺁﻣﻮﺧﺖ !
    سلام به دوست خوبم ممنون از متن زیباتون.عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود
    لحظه های بی کسیدر سکوت شیشه ای شب...
    در پی بی کسی دقایق...
    در زمانی که واژه ها به سوگ شاعری کم حرف نشسته اند
    وساعت شماته ای لحظه های بی کسی رو به رخم میکشد!!
    یکباره تیک تاکی سکوت را با نعره ای آهنگین عوض میکند
    تیک........تیک.............تیک..............
    صدایی از جنس شکستن به گوش میرسد
    شاعر دلش میشکند!!!!
    چقدر دلم برای شکستن کوچک بود!!!!!!!!!!!!!
    خدا.........پیش از این ها فکر می کردم خدا با بنده هایش دوست نیست
    فکر می کردم که او اینجا و این نزدیکی ها نیست
    فکر می کردم که او دور است
    اشکهایم را نمی بیند
    شادی چشمان خیسم را نمی خواهد
    افسوس........
    دیر فهمیدم
    او همیشه با من بوده است
    مهربان و مهربان در کنارم بوده است!!!
    مجهول!!می خواستم
    از باهم بودنمان
    غزلی بگویم اما تو
    حسرتش را در دلم گذاشتی!!
    می خواستم
    از وفایت
    قصیده ای بنویسم
    اما بی وفا شدی!!!
    خواستم برای وفایت رباعی بخوانم
    ضربه ضربه ضربه به قلبم زدی........
    اصلا خواستم اسمت را بر شعرم بگذارم
    راستی............ اسمت..چه بود؟
    تو
    همان خیال سیاه دیر گذری بودی
    که تاد امروز هویتم را دزدیده بودی
    برایت همین شعر سپید کافی است!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    تو......شب
    باران
    خاطره
    من
    تو
    بیچاره دل هایمان
    نه!بیچاره دلم
    شبت سفید
    خاطره هایت دور ریختنی
    بارانت..........
    این ها ارزانی تو از من!!!
    اینجااینجا
    هوا ابری است
    اینجا
    همه خیس می شوند
    اینجا
    هیچ کس چتر نمیشود
    اینجا
    هنر هفتم بی رقیب است
    چون همه بازیگر نقش اول قصه تکراری دل شکستن هستند
    اینجا
    سکانس های خاطره در یادها نمی مانند
    اینجا
    پلان دل هر کس را هیچ کس معماری نمی کند
    اینجا
    محبت یخ زده است
    دنیا............
    اینجا
    روزگار صخره ای قلب های سنگی است
    فراموشلحظه ها زود گذشت
    ودوباره تنهایم
    در خلوت تنهایی ام سر به سر عکس هایت می گذارم
    نازنین!این روزها عکس هایت هم با من لج کرده اند
    حضور مبهمت و تصویر گنگ نگاهت
    تنها سهم من از توست
    ودوباره ملودی تکراری باران
    به تنهایی من آسمان می گرید
    باران برایمان مجلس ترحیم گرفته است
    خط می خورد دو چشم سیاه تو از روزگار من!!!!!!!!!!!
    باید کسی باشد ولی نیست...................ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪﮐﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﺳﻪﻧﻘﻄﻪﻫﺎﯼ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﺟﻤﻠﻪﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻗﺒﻞﺍﺯ ﻟﺮﺯﯾﺪﻥ ﭼﺎﻧﻪﺍﺕ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﻟﺮﺯﯾﺪﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩﯼ،ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺎﻧﻪﮔﯿﺮ ﺷﺪﯼﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺁﻭﺭﺩﯼﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ، ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺑﻔﻬﻤﺪ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﯼ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﮕﯿﺮﯼ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ...
    ﺑﻔﻬﻤﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺍﻩ ﺭﻓﺘﻦ،ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻭﯾﺪﻥ،ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ. . .
    ﺁﺭﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ..
    ولی...ولی..افسوس...
    سالهارفت وهنوز یک نفرنیست که بپرسدازمن
    که توازپنجره ی عشق چه ها میخواهی
    صبح تانیمه ی شب منتظری
    همه جا مینگری
    گاه با ماه سخن میگویی
    گاه ازرهگذران خبرگمشده ای می جویی
    راستی گمشده ات کیست؟کجاست؟
    صدفی دردریاهاست؟
    نوری ازروزنه ی فردا هاست؟
    یاخدایی ست که ازروزازل ناپیداست
    رفیق مثل کفش می مونه رفاقت مثل جاده
    خیلی سخته وسط جاده بفهمی پابرهنه ای
    اطرمان باشد...خاطرمان باشدیادهم باشیم شاید سالها بعد درگذرجاده ها بی تفاوت ازکنارهم بگذریم وبگوییم ان غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود [IMG][IMG]
    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق را زهر بی سرو پایی نکنیم
    سیبردشد شبیه رهگذری باد ازدرخت ارام سیب کوچکی افتاد از درخت
    افتاد پیش پای تو با اشتیاق گفت
    ای روستای شعرتو اباد از درخت
    امسال عشق سهم مرا داد ازبهار
    ایا بهار سهم تورا داد ازدرخت؟
    امشب دلم شبیه همان سیب تازه است

    سیبی که چید حضرت فرهاد ازدرخت
    کی می شود که سیب غریب نگاه من
    بادست تو شود ازاد از درخت
    چشمان مهربان تو پر باد ازبهار
    همواره رهگذر تو پر باد ازدرخت
    امروز امدی که خداحافظی کنی
    ارام سیب کوچکی افتاد از درخت
    چقدر سخته ...چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف یزنی ولی وقتی دیدیش هیچ چیزی نتونی بهش بگی...چقدر سخته وقتی دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه که دوسش داری... چقدر سخته گل ارزوهات رو تو باغ دیگه ای ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی و اروم زیر لب بگی:گل من باغچه ی نو مبارک[IMG]
    چقدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور بشی بخندی تا نفهمه هنوز دوسش داری
    چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری بکوبی که یه بار زیر اوار غرورش همه وجودت له شد
    چقدر سخته تو چشمای کسی که به عشقت پشت کرد خیره بشی و به جای اینکه قلبت پراز کینه و نفرت باشه در نهایت سکوت فریاد بزنی دوست دارم
    آموخته ام که وقتی با کسی روبه رو می شویم،انتظار لبخندی از سوی ما دارد.
    آموخته ام که ،لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید.
    آموخته ام که ،باد با چراغ خاموش کاری ندارد
    آموخته ام که،به چیزی که دل ندارد نباید دل بست
    آموخته ام که،خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن.
    در گذرگاه خیمه شب بازی دیگر
    با
    همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
    عشق ها میمیرند
    رنگها رنگ دگر می گیرند
    و فقط خاطره هاست
    که چه تلخ و شیرین
    دست نخورده به جای می مانند
    من اینجا بس دلم تنگ است
    و هر سازی که می بینم به آهنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی برگشت بگذاریم
    ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است.
    همیشه یادمان باشد که زندگی پیمودن راهی برای رسیدن به خداست
    و قدم هایمان باید طوری باشد که حتی دانه کشی زیر پایمان له نشود . . .
    برای آنان که مفهوم پرواز را نمیفهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر میشوی . . .
    از انسانها غمی به دل نگیر؛ زیرا خود نیز غمگین اند؛
    با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛ پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند . . .
    خانه ام ابری است اما
    ابر بارانش گرفته است
    در خیال روزهای روشنم کز دست رفتند
    من به روی آفتابم
    می برم در ساحت دریا نظاره
    و همه دنیا خراب و خرد از باد است
    و به ره نی زن که دام می نوازد نی در این دنیای بر اندود
    راه خود را دارد اندر پیش.
    به خودم چرا...
    اما به تو که نمی توانم دروغ بگویم!
    می دانم بر نمی گردی!
    می دانم که چشمم به راه خنده های تو خواهد خشکید!
    می دانم که در تابوت با همین ترانه ها خواهم خوابید!
    می دانم که خط پایان پرتگاه گریه ها مرگ است!
    اما هنوز که زنده ام!!!
    گیرم به زور قرص و قطره و دارو
    پس چرا چراغ خوابهایم را خاموش کنم?
    چرا به خودم دروغ نگویم?
    من بودن بی رویا را باور نمی کنم!!!!!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا