MA_HO
پسندها
164

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تو که از اولشم جای من یکی دیگه توی قلبت بود
    نگو به من که تو هر کاری کردی درسته نگو حقت بود
    تو که از اسممو عشقمو حسمو قلبم دلت آکندی
    به چشای من ساده ی بی کس تنها داری می خندی
    همیشه دروغ می گفتی واسه من میمیری
    بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
    به خدا همش دروغه که منو دوست داری
    تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری
    بگو این دروغه دوست داشتنی رو این بارم
    باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
    من که این همه دروغ تورو باور کردم
    یه دفه دیگه بگو بگو که بر می گردم
    تو که از اون همه حرفایی که به تو گفتم چیزی یادت نیست
    تو که میزاری میری و من اینجا میمونم با چشای خیس
    تویی که ازم گذشتن آسونه واست مثه بازیچم
    چجوری بهم می گفتی که مثل قدیما عاشقت میشم
    همیشه دروغ می گفتی واسه من میمیری
    بگو عاشقم نبودی تو که داری میری
    به خدا همش دروغه که منو دوست داری
    تو که روی قلب من اینجوری پا میزاری
    بگو این دروغه دوست داشتنی رو این بارم
    باز بگو بی تو میمیرم بگو دوست دارم
    من که این همه دروغ تورو باور کردم
    یه دفه دیگه بگو بگو که بر می گردم
    اهان
    خوشبختم از اشناییت
    میشه بدونم معنی اسمت چی میشه؟
    ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﻧﺨﻮﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ؟ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﺩﺕ

    ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻬﻢ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﭼﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ

    ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﺯﺩﻟﺖ ﺟﺪﺍ ﺑﺎﺷﺪ

    ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺗﺮﺵ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﺭﻫﺎ ﮐﻨﯽ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﻭﺗﺎ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ

    ﺧﺒﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺗﺮﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﮔﻼ‌ﯾﻪ ﺍﯼ ﻧﮑﻨﯽ ﺑﻐﺾ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺭﯼ

    ﮐﻪ ﻫﻖ ﻫﻖ ﺗﻮ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺸﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ... ﻧﻪ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻣﺒﺎﺩ

    ﺑﻪ ﺍﻭ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻡ ﺯﯾﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ

    ﺧﺪﺍ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺳﺮﻡ ﺑﺮﻭﺩ

    ﺧﺪﺍ ﮐﻨﻪ ﻓﻘﻂ ﺯﻭﺩ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺳﺪ...
    دوست

    بزرگ بود
    و از اهالی امروز بود
    و با تمام افق های باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید.
    صداش
    به شکل حزن پریشان واقعیت بود.
    و پلک هاش
    مسیر نبض عناصر را
    به ما نشان میداد.
    و دست هاش
    هوای صاف سخاوت را
    ورق زد
    و مهربانی را
    به سمت ما کوچاند.
    به شکل خلوت خود بود
    و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
    برای آینه تفسیر کرد.
    و او به شیوه باران پراز طراوت تکرار بود.
    و او به سبک درخت
    میان عافیت نور منتشر میشد.
    همیشه کودکی را باد صدا می کرد.
    همیشه رشته صحبت را
    به چفت آب گره میزد.
    برای ما، یک شب
    سجود سبز محبت را
    چنان صریح ادا کرد
    که ما به عاطفه سطح خاک دست کشاندیم
    و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم.
    و بارها دیدیم
    که باچقدر سبد
    برای چیدن یک خوشه بشارت رفت.
    ولی نشد
    که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
    و رفت تا لب هیچ
    و پشت حوصله نورها دراز کشید
    و هیچ فکر نکرد
    که میان پریشانی تلفظ درها
    برای خوردن یک سیب
    چقدر تنها ماندیم.
    یادبود

    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:
    می آمد، میرفت.
    می آمد، میرفت.
    و من روی شنهای روشن بیابان
    تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم،
    خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
    و در هوایش زندگی آب شد.
    خوابی که چون پایان یافت
    من به پایان خود رسیدم.
    من تصویر خوابم را می کشیدم
    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بودند.
    چگونه میشد در رگهای بی فضای این تصویر
    همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
    تصویرم را کشیدم
    چیزی گم شده بود.
    روی خودم خم شدم:
    حفره ای در هستی من دهان گشود.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود
    و من کنار تصویر زنده خوابم بودم،
    تصویری که رگهایش در ابدیت می تپید
    و ریشه نگاه در تار و پودش می سوخت.
    اینبار
    هنگامی که سایه لنگر ساعت
    از روی تصویر جان گرفته من گذشت
    بر شنهای روشن بیابان چیزی نبود.
    فریاد زدم:تصویر را باز ده!
    و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:
    می آمد، میزفت.
    می آمد، میرفت.
    و نگاه انسانی به دنبالش می دوید.
    ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ
    ﺑﺎ ﮐﯿﻒ
    ﻭ ﺑﺎ ﮐﻼ‌ﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
    «ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺯﺩﯾﺪﯼ؟»
    ﻣﺎﺩﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ...
    «ﺩﻋﻮﺍ ﮐﺮﺩﯼ ﺑﺎﺯ؟»
    ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ...
    ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﮐﯿﻔﺶ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ
    ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﭼﯿﺰ
    ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ
    ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﺩﺭﺑﺰﺭﮔﺶ ﺩﯾﺪ
    ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﻓﺸﺮﺩﻩ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﻨﺪﺳﻪ ﺍﺵ
    ﻭ ... ﺧﻨﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ... !!
    ﺭﻧﺞ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ ﻣﻲ ﮐﺸﻴﻢ
    ﺗﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻳﺎﺭﻱ ﻧﺨﻮﺍﻧﻴﻢ،
    ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮐﺎﺭﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺩ ﺩﻝ ﺭﺍ ﺷﮑﻴﺒﺎ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ
    ﻃﻌﻢ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺭﺍ ﻣﻲ ﭼﺸﺎﻧﺪ
    ﻭ ﭼﻪ ﺗﻠﺦ ﺍﺳﺖ ﻟﺬﺕ ﺭﺍ “ﺗﻨﻬﺎ” ﺑﺮﺩﻥ
    ﻭ ﭼﻪ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﺯﻳﺒﺎﻳﻲ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﻳﺪﻥ
    ﻭ ﭼﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺁﺯﺍﺭﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺳﺖ “ﺗﻨﻬﺎ” ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ
    ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﺳﺨﺖ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮐﻮﻳﺮ ﺍﺳﺖ
    ﺩﺭ ﺑﻬﺎﺭ ﻫﺮ ﻧﺴﻴﻤﻲ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺕ ﻣﻲ ﺯﻧﺪ
    ﻳﺎﺩ “ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ” ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻴﻜﻨﺪ
    “ﺗﻨﻬﺎ” ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﻲ ﺍﻱ ﺭﻧﺞ ﺁﻭﺭ ﻭ ﻧﻴﻤﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ
    ” ﺗﻨﻬﺎ” ﺑﻮﺩﻥ ، ﺑﻮﺩﻧﻲ ﺑﻪ ﻧﻴﻤﻪ ﺍﺳﺖ
    ﻭ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﻫﺴﺘﻲ ﺍﻡ ﺭﻧﺞ “ﺗﻨﻬﺎﻳﻲ” ﺭﺍ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ
     ﻭ ﻧﺎﮔﻬـــــــــــــــﺎﻥ ﺭﻭﺯﻱ
    ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻧﺰﺩﻳﻜﻲ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺳﻴﺪ

    ﺁﻩ ...! ﺍﻱ ﺭﻭﺯﻫﺎﻱ ﺭﻓﺘﻪ 

    ﭼﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﻦ ﭘﺮﻡ

    ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎﻱ ﻧﺎﻣﻌﻠﻮﻡ
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻦ ﺯﻫﺮ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺧﻮﺍﻧﻢ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ،
    ﮐﻪ ﻧﺎﻣﯽ ﺧﻮﺵ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺖ ﻧﺪﺍﻧﻢ.
    ﻭﮔﺮ-ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ-ﺭﻧﮕﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﮔﯿﺮﯼ،
    ﺑﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺯﻫﺮ ﺷﯿﺮﯾﻨﺖ ﻧﺨﻮﺍﻧﻢ.

    ﺗﻮ ﺯﻫﺮﯼ،ﺯﻫﺮ ﮔﺮﻡ ﺳﯿﻨﻪ ﺳﻮﺯﯼ،
    ﺗﻮ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ،ﮐﻪ ﺷﻮﺭ ﻫﺴﺘﯽ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ.
    ﺵ.ﺭ.ﺍ.ﺏ ﺟﺎﻡ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﯼ، ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ
    ﻧﺸﺎﻁ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﻏﻢ ﺍﺯ ﺗﻮ، ﻡ..ﺱ.ﺕ.ﯼ ﺍﺯ ﺗﻮﺳﺖ.

    ﺑﻪ ﺁﺳﺎﻧﯽ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩﯼ
    ﺩﺭﻭﻥ ﮐﻮﺭﮤ ﻏﻢ ﺁﺯﻣﻮﺩﯼ
    ﺩﻟﺖ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻧﯿﻢ ﺳﻮﺧﺖ
    ﻧﮕﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﮔﺸﻮﺩﯼ.

    ﺑﺴﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ:« ﺩﻝ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﺮﮔﯿﺮ!
    ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻧﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﺎﺩﻭﺳﺖ!»
    ﻭﻟﯽ ﻣﺎ ﺩﻝ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ
    ﮐﻪ ﺍﻭ ﺯﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ... ﻧﻮﺷﺪﺍﺭﻭﺳﺖ!

    ﭼﻪ ﻏﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻫﺮ ﺗﺐ ﺁﻟﻮﺩ،
    ﺗﻨﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺪﺍﺋﯽ ﻣﯽ ﮔﺪﺍﺯﺩ
    ﺍﺯ ﺁﻥ ﺷﺎﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻣﮥ ﺩﺭﺩ،
    ﻏﻤﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﺍﺯﺩ.

    ﺍﮔﺮ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮕﯿﺮﺩ:
    ﻣﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺟﺎﻭﺩﺍﻧﯽ ﺳﺖ.
    ﻭ ﮔﺮ ﻋﻤﺮﻡ ﺑﻪ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺳﺮﺁﯾﺪ؛
    ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﮐﻪ ﻣﺮﮔﻢ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﺳﺖ
    ﺑﺎﺭ ﺁﺧﺮ ، ﻣﻦ ﻭﺭﻕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﻢ ﺑﻮﺭ ﻣﯿﺰﻧﻢ !


    ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﮑﻢ ﮐﻦ !


    ﺍﻣﺎ ﻧﻪ ﺑﯽ ﺩﻝ !


    ﺑﺎ ﺩﻟﺖ ، ﺩﻝ ﺣﮑﻢ ﮐﻦ !


    ﺣﮑﻢ ﺩﻝ :


    ﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﯿﺎﻧﺪﺍﺯﺩ ﻭﺳﻂ !


    ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺩﻟﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭ ﮐﻨﯿﻢ !


    ﺩﻝ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﻝ ﺑﯿﺎﻓﺘﺪ، ﻋﺸﻖ ﺣﺎﮐﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ !


    ﭘﺲ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ !


    ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﻦ !


    ﺭﻭ ﺑﮑﻦ ﺣﺎﻻ‌ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ . . .!


    ﺩﻝ ﻧﺪﺍﺭﯼ ؟


    ﺑﻮﺭ ﺑﺰﻥ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺍﺕ ﺭﺍ . . . !


    ﺣﮑﻢ ﻻ‌ﺯﻡ !


    ﺩﻝ ﮔﺮﻓﺘﻦ ، ﺩﻝ ﺳﭙﺮﺩﻥ ، ﻫﺮ ﺩﻭ ﻻ‌ﺯﻡ !


    ﻋﺸﻖ ﻻ‌ﺯﻡ !!!
    ﻫﺮﻗﺪﺭ ﺭﻓﺎﻗﺖ ﺑﮑﻨﻢ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯼ / ﺍﻇﻬﺎﺭ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺑﮑﻨﻢ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯼ / ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺍﯼ ﺩﻭﺳﺖ / ﺻﺪﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﮑﻨﻢ ﻣﯽ ﺍﺭﺯﯼ
    ---------------
    چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
    بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

    گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی
    زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد

    روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
    آمدم پاک کنم عشق تو را ، بدتر شد
    عشق تو...


    هرچه کردم نشدم از تو جدا ، بدتر شد
    گفته بودم بزنم قید تو را ، بدتر شد

    مثلا خواستم این بار موقر باشم
    و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد

    این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
    بلکه بر عکس فقط رابطه ها بدتر شد

    آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
    تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
    من پر از احساسم ...


    قطره ای از عشق می خواهم ... نمی بخشد کسی


    لحظه ای پر مهر می خواهم ... نمی خواهد کسی


    یک نفس با شور می خواهم ... نمی رقصد کسی


    ... پرتوی از نور می خواهم ... نمی بیند کسی


    وزشی از باد می خواهم ... نمی جنبد کسی


    من فقط یک یار می خواهم ... نمی آید کسی


    یک قمار تازه می خواهم ... نمی بازد کسی


    از شراب ناب می خواهم ... نمی ریزد کسی


    هر کسی در لاک خود سر را فرو برده


    من پر از احساسم ... نمی فهمد کسی
    تقدیر

    خسته ام از این زندان که نامش زندگیست


    پس قشنگی های دنیا مال کیست

    باختم درعشق اما باختن تقدیر نیست


    ساختم بادرد تنهایی مگر تقدیر چیست
    دلسپردن


    اینجا به دل سپردن من گیر داده اند
    مشتی اجل به بردن من گیر داده اند

    اینجا همیشه آب تکان می خورد از آب
    اما به اب خوردن من گیر داده اند

    مانند شمع در غم تو آب می شوم
    مردم به فرم مردن من گیر داده اند

    چشم انتظار دست تو اصلا نمی شوم
    وقتی به شال گردن من گیر داده اند

    در شهر،حس و حال برادر کشی پُر است
    گرگان به جامه تن من گیر داده اند

    دامن زدم به خون که بدست آورم تو را
    این دست ها به دامن من گیر داده اند

    گر پا دهد برای تو سر نیز می دهم
    اینجا به دلسپردن من گیر داده اند
    گناهانم را دوست دارم!
    گناهانم را دوست دارم!


    بیشتر از تمام کارهای خوبی که کرده ام می دانی چرا ؟


    آن ها واقعی ترین انتخاب های منند...
    بیا گناه کنیم!


    بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
    و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم!

    نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بود
    بیا که نامه ی اعمال خود سیاه کنیم

    بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
    تمام آخرت خویش را تباه کنیم

    به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
    و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

    و خوش خوریم و خوش بگذریم و خوش باشیم
    و تف به صورت انواع شیخ و شاه کنیم!!

    و زنده زنده در آغوش هم کباب شو یم
    و هر چه خنده به فرهنگ مرده خواه کنیم

    برای سر خوشی ی لحظه هات هم که شده است
    بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا