سرم را بالا کردم ٬ سرش را بالا کرد
 دید که مرا می شناسد ٬ خندیدم
 گفت: دوستیم ٬ گفتم دوست دوست
 گفت تا کجا؟ ٬ گفتم دوستی که تا ندارد
 گفت تا مرگ ! ٬ خندیدم و باز گفتم : دوستی تا ندارد
 گفت باشد تا پس از مرگ ٬ گفتم : نه نه نه ٬ تا ندارد
 گفت: قبول باز هم با هم دوستیم تا بهشت تا جهنم تا هر جا که با شد
 گفتم: تو برایش تا هر جا که دلت می خواهد یک تا بگذار اما من اصلا تا نمی گذارم
 نگاهم کرد ٬ نگاهش کردم
 او می خواست حتما دوستی مان تا داشته باشد. دوستی بدون تا را نمی فهمید
 گفت : بیا برای دوستی مان یک نشانه بگذاریم
 گفتم : باشد تو بگذار ٬ گفت : سلام
 هروقت که همدیگر را می بینیم سلام می کنیم ٬ گفتم : قبوله
 سلام ها ادامه داشت ٬ یعنی که سالهای سال دوستیم ٬ دوست دوست
 او امشب آمده است تا خداحافظی کند. می خواهد برود برود آن دور دورها
 می گوید : می روم اما زود بر می گردم ٬ من می دانم می رود و بر نمی گردد
 خندیدم .... می دانستم دوستی او تا دارد مثل همیشه