*Maedeh.archi*
پسندها
7,951

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدا نکنه
    اییییییییییییییی جون!!اون نیمکت خالیه مال کیه؟:D
    خیلییییییییییی خیلی قشنگن عزیزم
    بارونو خیلی دوس دارم
    سلام
    خوبيد ان شاءاله؟
    ممنون بابت تاپيك بسيار زيباتون
    اميدوارم به لطف خدا هميشه در پناه ذخيره پربار دينمون، چهارده معصوم و به خصوص امام زمانمون، باشيم
    شاد و سلامت و موفق باشيد
    ياحق
    آهان:surprised:
    مرسسسسی گلم آره منم متنشو خیییییییییلی دوس دارم واقعا قشنگه...:redface::gol:
    راستی پروفایل تو هم خیلی زیباست:gol:
    ابريق مي مرا شکستي ربي
    بر من در عيش را ببستي ربي
    بر خاک بريختي مي ناب مرا
    خاکم به دهن مگر تو مستي ربي
    دارم گنهي که پشت ايمان شکند
    بازار تمام بت پرستان شکند
    باري گنهم اگر به ميزان سنجند
    ترسم که به روز حشر ميزان شکند
    ناکرده گنه در اين جهان کيست بگو
    آن کس که گنه نکرد چون زيست بگو
    من بد کنم و تو بد مکافات دهي
    پس فرق ميان من و تو چيست بگو

    ساقي دل من زدست اگر خواهد رفت
    درياست کجا ز خود به در خواهد رفت
    صوفي که چو ظرف پر از جهل است
    يک جرعه اگر خورد به سر خواهد رفت

    خيام
    .
    .
    .
    .

    از توهین به ائمه معصومین در آلمان تا هتک حرمت قرآن در تهران
    اوه اوه چه وحشتناک من دو روز نداشتم دیونه شده بودم:biggrin:
    الان که دیگه مشکلی نداری؟!
    خبر که هیچی جز سلامتی
    ها ها ها ها ... نه بابا تهدید نکردم که.:D

    آره بعضی از بچه ها مشکل نت دارن ؛

    خوشحالم که مشکلتون حل شده ؛

    منتظر دیدن ِ رد پاتون توی تالار خودمون هستم :دی
    .
    .
    :gol:
    پیشاپسش روز مرد!
    روز:روباه مکار
    شاهزاده همیشه گدا
    پینوکیوی دروغگو
    خرس پشمالو
    گرگ شیکمو
    جغد شب بیدار
    گربه نره
    مزاحم هر شب زیبای خفته
    مبارک باد:D
    (انجمن زنان کادو نگرفته در روز زن)
    روشن است آتش درون شب
    وز پس دودش
    طرحی از ویرانه های دور.
    گر به گوش آید صدایی خشک:
    استخوان مرده می لغزد درون گور.
    دیرگاهی ماند اجاقم سرد
    و چراغم بی نصیب از نور.
    خواب دربان را به راهی برد.
    بی صدا آمد کسی از در،
    در سیاهی اتشی افروخت.
    بی خبر اما
    که نگاهی در تماشا سوخت.
    گرچه می دانم که چشمی راه دارد با فسون شب،
    لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
    آتشی روشن درون شب.
    دود می خیزد ز خلوتگاه من.
    کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟
    با درون سوخته دارم سخن.
    کی به پایان میرسد افسانه ام؟
    دست از دامان شب برداشتم
    تا بیاویزم به گیسوی سحر.
    خویش را از ساحل افکندم در آب،
    لیک از ژرفای دریا بی خبر.
    بر تن دیوارها طرح شکست.
    کس دگر رنگی در این سامان ندید.
    چشم میدوزد خیال روز و شب
    از درون دل به تصویر امید.
    تا بدین منزل نهادم پای را
    از درای کاروان بگسسته ام.
    گرچه میسوزم از این آتش به جان،
    لیک بر این سوختن دل بسته ام.
    تیرگی پا میکشد از بامها:
    صبح میخندد به راه شهر من.
    دود می خیزد هنوز از خلوتم.
    به درون سوخته ام دارم سخن.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا