سلام مرسی ازت دلم میخواد شیرینی بدم اما ..
دراین جا چار زندانست
به هر زندان دو چندان نقب
در هر نقب چند حجره
در هر حجره چند مرد در زنجیر
دراین زنجیریان هستند مردانی که مردار زنان را دوست میدارن
دراین زنجیریان هستند مردانی
که در رویایشان هرشب زنی از وحشت مرگ از جگر بر می کشد فریاد
من اما در زنان چیزی نمی یابم گران همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش
من اما در دل کوهسار رویاهای خود جز انعکاس سرو اهنگ صبور این علف های بیابانی
که میرویند ومیپوسند می خشکندو میریزن با چیزی ندارم گوش
مرا گر خود نبود این بند
شایدبامدادی همچو یادی دور لغزان می گذشتم از تراز خاک پس
جرم اینست جرم اینست...
امیدوارم شیرینیم کامتو تلخ نکرد باشه
