نه تو می مانی ، نه اندوه ، و نه هیچ یک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم؛
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد...
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند؛
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز...
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست.
تا خدا مانده ،
به غم ، وعده این خانه مده.



							به حباب نگران لب یک رود قسم؛
و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد...
آن چنان که فقط خاطره ای خواهد ماند؛
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز...
غم که از راه رسید در این سینه بر او باز مکن
تا خدا یک رگ گردن باقی ست.
تا خدا مانده ،
به غم ، وعده این خانه مده.



 
				 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		 
 
		
 
 
		 سلاممممم کمک نمی خواین ....
سلاممممم کمک نمی خواین .... 
 
		 .....
 .....
 
 
		

 
 
		