naghmeirani
پسندها
51,700

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام نغمه جان امکان داره مشاعره موضوعی را از بوسه متلا با باران عوض کنیم

    آخرین برگ سفرنامه ی باران
    این است
    که زمین چرکین است
    بوی عیدی، بوی توت، بوی کاغذرنگی،
    بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو،
    بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ،


    با اینا زمستونو سر می‌کنم،
    با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


    شادی شکستن قلک پول،
    وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد،
    بوی اسکناس تانخورده‌ی لای کتاب،


    با اینا زمستونو سر می‌کنم،
    با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


    فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا،
    شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور،
    برق کفش جف‌شده تو گنجه‌ها،


    با اینا زمستونو سر می‌کنم،
    با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


    عشق یک ستاره ساختن با دولک،
    ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه،
    بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب،


    با اینا زمستونو سر می‌کنم،
    با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!


    بوی باغ‌چه، بوی حوض، عطر خوب نذری،
    شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن،
    توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی،


    با اینا زمستونو سر می‌کنم،
    با اینا خسته‌گی‌مو در می‌کنم!
    گلاب کسی رو انچنان تخصصی سراغ نداشت.
    توام نداری؟
    نمیخوام سهم دنیا رو تویی که سهم دستامی

    اگه آرامشی دارم واسه اینه که همرامی

    زمین میلرزه و اینجا یکی بی تخت خوابیده

    تو عشق تو یه چیزی هست که آرامش به من میده

    بذار روشن کنی شب رو ستاره از تو ماه از من

    ازت یه خواهشی دارم تو هم چیزی بخواه از من

    تموم خوبیا با تو چقد خالی شده دستم

    بذار یکبار قبل از تو بگم که عاشقت هستم

    چقد خوبه هوای تو چه عشقی رو به من دادی

    گرفتار تو که هستم بدم میاد از آزادی

    ببین راه فرارم رو خودم از هر طرف بستم

    ازین لحظه به بعد هرجا که تو هستی منم هستم

    بدون که عمر عشق من به کوتاهی ساعت نیست

    عزیزم گفتنم تنها یه حرف از روی عادت نیست
    تنهایی ام را با تو قسمت می کنم سهم کمی نیست ...
    گسترده تر از عالم تنهایی "من" عالمی نیست ...
    غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را...
    بر سفره ی رنگین خود بنشانمت بنشین غمی نیست ...
    حوای "من" بر من مگیر این خودستانی را که بی شک...
    تنهاتر از "من" در زمین و آسمانت آدمی نیست...
    ایینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم ...
    تا روشنم شد : در میان مردگانم همدمی نیست ...
    همواره چون من نه : فقط یک لحظه خوب من بیندیش...
    لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست ...
    من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم ...
    شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را ...
    دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست ...
    شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه ...
    اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست ...
    اینجا برای از تو نوشتن مرا کم است
    دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
    اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
    من از تو مینویسم و این ماجرا مرا کم است
    سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
    در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
    تا این غزل شبیه غزلهای من شود
    چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
    گاهی تورا کنار خود احساس میکنم
    اما چقدر دلخوشی خوابها کم است
    خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
    آیا هنوز آمدنت را بها کم است
    سلام
    چطوری نغمه خانوم؟

    میگما اینجا کسی رو میشناسی دست به قلمش واسه داستان نوشتن یا فیلمنامه نوشتن خوب باشه؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا