artinbala999
پسندها
340

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام وحید جونم, خوبی داداشی؟؟؟؟ خواهش میکنم داداش گلم مهم اینه که خوبی و به خواستت برسی
    سلام آقای برادرررررررررررر!
    حالت چطوره؟
    خوش می گذره؟
    سلام داداشی خیلی دلتنگت شدما!!!!!!!!!!

    کاش زمان برمیگشت به 3 ماهه پیش:cry: یادته؟؟؟؟؟

    چه خبر؟؟؟ از رفیقمون چه خبر؟؟؟؟؟ کارتم که جور شد!!! همونی که میخواستی
    مرسی.منم خوبم.آره دیگه بالاخره دانشگاهو به قدوم مبارکم مزین کردم:D
    موفق باشی تو کارات:smile:
    مرسییییییییییییییییییییییییییییییتو پیام خصوصی بهت گفته بودم دستت نرسید؟
    شرمنده دیس کانکت شدمخب پس میری سر کار...عالیه..ایشالله موفق باشی.....منم ارمیه ام...24 روزه...تا 19 اسفند باید بمونم...دلم تنگولیده....
    سلام چطوری داداشی....دلم برات تنگ شده...چرا کم پیدایی؟
    سلام داداش آرتین.حال شما خوووبه؟؟؟نیستی دادا؟کجاهایی؟حسابی رفتی تو بحر درس غرقیدی؟؟!
    عدد ثابتتیم مشتق بگیر فنا شیم!

    روزت دیرادیر مبارک دادا
    <<حالا بفرمایید تولد تولد تولد, عزیزم بفرمایید تولد, خانمم بفرمایید تولد>>
    سلام مهندس

    خبری از شما نیست چراغ خاموش حال می کنی ...... کم پیدایی
    ماییم دیگه

    از پایین صفحه ی فروم کشفت کردم :biggrin:
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
    لقمان حکیم(ره)پسر را گفت:امروز طعام مخور و روزه دار و هر چه بر زبان راندی بنویس. شبانگاه همه آنچه را که نوشتی بر من بخوان انگاه روزه ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه پسر هر چه نوشته بود خواند. دیر وقت شد وطعام نتوانست خورد. روز دوم نیز چنین شد وپسر هیچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود نوشت وتا نوشته را برخواند آفتاب روز چهارم طلوع کرد و او هیچ طعام نخورد. روز چهارم هیچ نگفت شب پدر از او خواست تا کاغذها بیاورد و نوشته ها برخواند . پسر گفت: امروز هیچ نگفته ام تا برخوانم.لقمان گفت: پس بیا و از این نان که در سفره است بخور و بدان که روز قیامت آنان که کم گفته اند چنان حال خوشی دارند که اکنون تو داری.
    سلام
    ديگه سري به فقير فقرا نميزنيد؟
    خواستم حلاليت بطلبم دوران كسب علم شروع شد
    باي
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا