دیرگاهیست که تنها شده ام ...قصه غربت صحرا شده ام ...؛
وسعت درد فقط سهم من است؟...بازهم قسمت غم ها شده ام...؛
دگر آینه زمن با خبر است،که اسیر شب یلدا شده ام...؛
من که بی تاب شقایق بودم ،همدم سردی یخ ها شده ام...؛
کاش...کاش...چشمان مرا خاک کنند...؛
تا نبینم که چه تنها شده ام...؛
هوووم؟!
خونمونم دیگه!!! رفتم مشهد سک سک کردم برگشتم!
البته فردا که 5شنبه است و بایس برم عراق!!!!
شنبه هم کلاس دارم...
و البته دیگه کلاسا تموم میشه!!
ایشالله 1شنبه میام کتابخوووونه تا شب کنکور کنارتم!!!
چون هیچی تا الان درس نخوندم!!!
.
.
راستی چه خبرا؟!! این چند روز که آمارتو ندارم خبر خاصی نیست؟!
به امید دیدار...
خیلی خیلی مخلصیم ..... زیاااااد!!!
شب یلداست؛ شبى که در آن انار محبت دانه مى شود و سرخى عشق و عاطفه، نثار کاسه هاى لبریز از شوق ما؛ شبى که داغى نگاه هاى زیباى بزرگ ترها در چشمان کودکان اوج مى گیرد و بالا مى رود.
امشب، میوه سربسته حرف هایمان را روبه روى هم مى گذاریم تا طعم شیرین دوستى را به کام زمستانى روزگار بچشانیم.
شیرینىِ در کنار هم بودن لبخندهاى امشب، هزار بار بهتر از اشکِ حسرت ریختن بر مزار جدایى هاى فرداست.
بلندترین شب سال هم خورشید را ملاقات خواهد کرد و این یعنی بوسه گرم خداوند بر صورت زندگی وقتی همه چیز یخ می زند.
یلداست، بگذاریم هر چه تاریکی هست،
هر چه سرما و خستگی هست تا سحر از وجودمان رخت بربندد ....
امشب بیداری را پاس داریم تا فردایی روشن راهی دراز باقیست ....