شرح كتاب خون تو را مكتبی رسید
پی كاتبان واقعه در خون قلم زدند
كه از هر طرف نوشته به خون مطلبی رسید
آنك شبی رسید غریبی و شام را
اما كسی نگفت چه غمگین شبی رسید
دیدند راویان غریب، از بروج نور
هر لحظه كوكبی ز پی كوكبی رسید
این كاروان شام غریبان كربلاست
آتشگرفته، زخمچكان، مركبی رسید
بر روی شــن، جز ردپای ســـرخ خــنـجر نیست
جز نـــغمههایی مانده از آوای پــــرپـــــر نیست
آن ســــو: نگـــــاه مادری بـــیتاب فــــــرزندی
این سو: یتیمی خفته با دستی که دیگر نیست
منبر نشین نیزه است آیا که میخواند…
آیا ظهوری تازه از وحی پیمبر نیست؟!
باد، عاشقانه، مو به مو سر را نوازش کرد
آیا نسیم شعلههای آه خواهر نیست؟!
«ای قطرههای خون، سفیران گلوی تو
باید ببوسم حنجرت را گر چه مادر نیست»
لبهای سر انگار نجوا میکنند آرام:
«خواهر… برو… هر چند این رسم برادر نیست»
خواهر، اسیر شعلهی لبهای تفدیده است
در سایهی آتش، سفر کردن میسر نیست
شهید آوینی:
ای دل! صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مومنین را به بلایی کربلایی نیازمایند، رها نمی کنند. می انگاری که با یک زبان در دهان گرداندن که یا لَیتَنا کُنا مَعَکُم تو را واگذارند که در صف اصحاب عاشورایی امام عشق محشور شوی؟ زنهار که رسم دهر بر این نیست. دهر بر محور حق و عدل می چرخد و تا تو کربلایی نشوی، تا سلاح در کف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبر نورزی، تو را به خیل عاشوراییان نمی پذیرند.
سر سفره نشسته بود.
نامه رسيد.
در نامه را که باز کرد:بسم الله الرحمن الرحيم...
من الغريب الي الحبيب...لقمه از دستش افتاد وبسوي بازار کوفه شتافت...
مسلم بن عوسجه را پيدا کرد...
مسلم:حبيب چه شده؟...نامه را نشان داد...
حسين برايم نوشته غريب شده...راهي شدند سه تايي(باغلامشان)...
----------------------------------------------------------
پ ن :
حبيب تو کجاست آقا که برايش بنويسي من الغريب الي الحبيب؟