@ RESPINA @
پسندها
3,881

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدا آن حس زیباییست که در تاریکی صحرا زمانیکه هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی پیوسته میگوید: "کنارت هستم ای زیبا" و دل آرام میگیرد...
    حالا که خوب نگاه می کنم ... میبینم ما به دست هم پیر می شویم نه به پای هم....
    وقتی کمی دورتر

    گناه این است که زنی سیب دوست دارد

    چه انتظاریست که امروز

    دوست داشتن تو

    که فلسفه ی سیبی

    پاداشی عاشقانه به دنبال داشته باشد؟!
    سلام بر آقا حمید
    خوب هستید؟
    خوش می گذره ؟
    در آن شبي كه تو را پا برهنه مي‌بردند
    بهشت عاطفه‌ها بود پرپرت آقا
    چه كرد با دل تو كوچه‌ بني هاشم
    چه كرد با دل تو داغ مادرت آقا
    هنوز غربت و غم ارث خاندان علي است
    طناب و كوچه و دست مطهرت آقا
    من از حضور شريفت اجازه مي‌خواهم
    كه روضه خوان شوم امشب برابرت آقا
    اگر چه حرمتتان را شكسته‌اند آن شب
    نبسته‌اند ولي دست خواهرت آقا
    چه خوب شد كه نشد در مقابل چشمت
    كبود ، چهره‌ معصوم دخترت آقا
    گل گلوي تو را دشنه‌اي نبوسيده
    و ماهِ نيزه نشينان نشد سرت آقا
    به حرمت لب تو، چوب پا نزد آنجا
    و داغ نعل نديده است پيكرت آقا
    "یوسف رحیمی"
    امام جعفر صادق (ع) : خداوند متعال فرموده است : بنده من با چيزي محبوبتر از انجام واجبات به من دوستي نكند .
    اصول كافي ، ج 3 ، ص 129
    پر از شميم بهشت است منبرت آقا
    به بركت نفحات معطرت آقا
    هنوز عطر و شميم محمدي دارد
    گلِ دميده ز لب‌هاي أطهرت آقا
    شبيه حضرت خاتم مدينه العلمي
    علوم مي‌چكد از خاك معبرت آقا
    چهار هزار حكيم و فقيه و دانشمند
    رهين مكتب انديشه گسترت آقا
    اشاره‌هاي نگاهت زُراره مي‌سازد
    شنيدني است كرامات محضرت آقا
    و ديده‌ايم به وقت جهاد انديشه
    هزار مرتبه ما فتح خيبرت آقا
    ببين كه شيعه‌ صبح نگاه تو هستيم
    در آسمان هميشه منورت آقا
    هنوز شيعه و «قال الامامُ صادق» هست
    كنار چشمه‌ جاري ِ كوثرت آقا
    سبد سبد گل لاله به باغ دل دارم
    به احترام دل داغ پرورت آقا
    نبود غير گل آه و غنچه‌ شيون
    به باغ بغض گلوگير حنجرت آقا
    مگر نه شيعه‌‌ تو در تنور آتش رفت
    چگونه سوخت بهشت معطرت آقا
    ...
    سلام خوبی داداش حمید
    ممنون بابت نوشته های قشنگ خیلی به موقع بود
    چه خبرا
    راستی عروسی کردی یا نه هنوز؟
    شیرینیه من یادت نره ها
    سلام
    سلام
    سلام
    خوبیییییییییییییییییییییییی؟؟
    خوشی سلامتی؟؟؟
    خوش می گذره؟؟
    چه خبرا؟؟؟
    من یک مدت اندکی نبودما
    خانوم بچه ها خوبن ؟؟؟
    تقدیم به خدایی که در این نزدیکی است:
    امشب گمان کنم که خیال تو بر سرم زده
    که این چنین شاعرانه شده است حال من
    با ماه شروع شد این خیال....
    و من همچنان بدان خیره مانده ام
    گویا تمام وجودم را خشک کرده اند
    در آن زمان که تنهایی بین ما شدت گرفت
    این حس عجیب خدایا چه باشکوه
    در قلب من نشست و من هنوز به حیرتم
    اکنون که من و تو چه زیبا ما شدیم
    دیگر شکست فاصله ها
    آتش گرفته است این خود فرعونیم
    باشد که وجودتو آرامش قلب من شود
    این لحظه را با هیچ چیز عوض نمیکنم...خدای من...
    مرسي ممنوني؟جواب سوال من مرسي ممنونم نبود..
    قلب شما در سکوت و آرامش ، به اسرار روزها و شبها شناخت مي يابد ولي گوشهايتان در حسرت و آرزويند که آواي چنين شناختي را که بر قلبهايتان فرود مي آيد ، بشنوند . جبران خليل جبران
    صبر

    بزرگی را از بزرگترین بردباری پرسیدند:

    گفت: همنشینی با کسی که خُویش با تو سازگاری ندارد و دوری از او ممکن نیست.


    عفو و گذشت

    بزرگی را گفتند: فلانی از تو غیبت می نمود!

    او در جواب طبقی از رطب برایش فرستاد و گفت: شنیده ام که اعمال نیک خود را برای من فرستاده ای، خواستم کار تو را تلافی کرده باشم. از این رو این طبق خرما را تقدیم نمودم.

    :gol::gol::gol:
    من سكوت خويش را گم كرده ام
    لاجرم در اين هياهو گم شدم
    من كه خود افسانه مي پرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم
    @گر چه سکوت بلندترین فریاد عالم است
    ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را ندارد
    کمی با من حرف بزن.@
    آری بس است و باید آرامتر سکوت کرد...
    از چه بگویم حال که میخواهیم حرف بزنیم...؟
    راستش را بخواهی سکوتم برای حرفهایی نبود که فقط می زدم...! برای حرفهایی که نمیشد زد...آیا هنوز هم نمیشود زد؟
    ولی هیچ حرفی جای سکوت را نمیگیرد!
    پس اگر همدردیم بیا سکوت کنیم بر هم...در سکوت چیزهایی هست برای شنیدن که در گفتن نمی توان...
    چقدر فلسفه بافتم تا بگویم هنوز سکوتم ترک برنداشته تا بشکند...
    به تماشا سوگند
    و به آغاز کلام
    و به پرواز کبوتر ها در ذهن
    واژه ای در قفس است
    حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود
    من به آنان گفتم :
    آفتابی لب درگاه شماست
    و اگر در بگشایید به درگاه شما می تابد ..
    حکایت مرد رهگذر و ابلیس:

    مردی کنار بیراهه ای ایستاده بود!

    ابلیس را دید که با انواع طناب ها به دوش در گذر است.

    کنجکاو شد و پرسید: ای ابلیس این طناب ها برای چیست؟

    ابلیس جواب داد: برای اسارت آدمیزاد !؟!

    طنابهای نازک برای اسارت افراد ضعیف النفس و سست ایمان، طناب های کلفت هم برای آنانی که دیر وسوسه می شوند.

    سپس از کیسه ای طناب های پاره پاره شده ای را بیرون ریخت و گفت:

    اینها را هم انسان های با ایمانی که راضی به رضای خداوند بودند و اعتماد به نفس داشتند پاره کرده اند و اسارت را نپذیرفتند.

    مرد پرسید: طناب من کدام است؟

    ابلیس گفت اگر کمکم کنی که این ریسمان های پاره را به یکدیگر گره بزنم؛ خطای تو را به حساب دیگران خواهم گذاشت ...

    مرد قبول کرد و مشغول شد.

    ابلیس خنده کنان گفت:

    عجب با این ریسمان های پاره هم می شود انسان هایی چون تو را به بندگی گرفت!!!
    سلام خوب هستید ؟
    عید دیروزتون مبارک باشه
    درپناه خدا باشید
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا