همه آن نفسهای آبی که روزی میخواست ناب ترین غزل بودن را فریاد بزند،مسخ شده و زشتی این همه تنهایی حرف به حرف در گلوگاه وجودم بن بستی ابدی ساخته،دلخوش های روزگار به آن بغض میگویند....ولی من نامی به وسعت تلخیش نمی یابم
فردا مردانگی نکنی ...همه دم هایم بازدم خواهد بود!
فردا بیا!
دیر برسی بازدم هایم کار دستم میدهد!