كوله بارسفرت رفت و نگاهم را برد نه تو ديگر هستي نه نگاهي كه در آن دلخوشي ام سبز شود سايه مي
داند كه به دنبال نگاهت همچون ابر سر گردانم هيچ كس گمشده ام را نشناخت تابش رايحه اي بي خبر
آورد كسي در راه است چشمي از درد دلم آگاه است كاش هيچوقت عشقي متولد نمي شد كه روزي
احساسي بميرد.