آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق در اندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید: بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که نمی دانست بیاموخت . . .
عید مبعث مبارک باد .
سلام عزیزم.چه طوری؟خوش میگذره؟
والا این چند وقت درگیر بودم که زیاد نمیومدم!تو چه کارا میکنی؟
ممنون که برام پیام گذاشتی.خیلی خوشحال شدم!
مواظب خودت باش!
فدای تو بشم . مرسی . فقط به خاطر تو توی سایت نواندیشان عضو شدم ولی پیدات نکردم :دی یوزر من Marco_De_Luca هست . اگر پیداش کردی یه ندا بده :دی
بیا همین جا بمون ، تا ما هم دیگه هوای رفتن به سرمون نزنه :دی