samira3242
پسندها
895

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • برو سمت شکوفایی لب هات

    بگیر از قلب من بازم نشونی

    تو با این خنده های بی نظیرت

    منو تا اوج شادی می کشونی




    نکن پنهون تو از من گونه هاتو

    زمانی که پُر ِ پرواز خندن

    گرونه خنده هات؟ ، عیبی نداره

    من ِ سرمایه دار میگم که چندن ؟!




    من و هرچی که دارم پای چشمات

    حلالت باشه از من برده داری

    فقط از برده هات قلبم رو نشکن

    که رودی روی گونم میشه جاری




    من و تقدیر تو در حال جنگیم

    اگر بردم بمون با خنده ای نو

    درسته بنده ی درگاه حقم

    که این کفره ولی من بنده ی تو




    اگر باختم که اینه زور ِ بازوم

    برو جایی که تقدیر تو میگه

    همین که بنده ی پاک خدایم

    نفس دارم که یادت بسه دیگه
    گفته اي بنْويسم آرامت كنم

    مي نويسم تا كه شايد با كلامي آشنا

    - شادت كنم

    دردهاي زندگي را با تمام ِ بي ثباتي

    - از دلت بيرون كنم

    مي نويسم تا بگويم

    من نگاهت را ستايش مي كنم

    در نمازم حرفهاي ساده ات را

    - قبله گاهم مي كنم

    در ميان نا اميدي

    حرفهاي بودنِ قلب ِ تو را فانوس ِ راهم مي كنم

    در دعايم بر دو دست ِ پاك ِ سبزت

    من توسل مي كنم

    من نوشتم آنچه را امشب به دل باز آمد و

    - هر آنچه را بازآمده

    در نگاهت ، پيش چشم عاشقت قربانِ نامت مي كنم.
    سلام
    گرفتاري زندگي نميذاره
    نه راستش سعي ميكنم وقتي رو مود نيستم اينجا پيدام نشه


    گریزی نیست ...

    همیشه بی آنکه بخواهی

    اتفاق خودش را می اندازد

    وسط زندگی ات !

    بعد هم می رود

    تو می مانی و اینهمه چه کنم ...

    با ذهنی که مدام تکرار می کند:

    "حالا که اتفاقی نیفتاده

    دوست نداشت بماند، رفت...همین!"

    حالم از ذهنی که زیاد حرف می زند به هم می خورد !

    می روم تا اتفاق کمی آرام بگیرد ...

    به قول خودش

    فردا همه چیز را فراموش خواهیم کرد !

    می روم با یک آرزو

    کاش هیچ وقت نمی گفتم:

    کاش ...


    س.بارانی
    غمگين توي تنهايي نشستم
    بغض سرد و بي صدامو تو چشاي تو شكستم

    طعم تلخ گريه ها مو كسي اينجا نميدونه
    چه غريبه توي دنيا لحظه هاي عاشقونه

    به هواي چشم خيسم ديگه ابري نمي باره
    تو شباي خالي من نميخنده يه ستاره

    جاده ي از تو گذشتن پيش رومه تا هميشه
    تو نموندي تا ببيني آخر قصه چي ميشه

    سايه اي خسته تر از شب و تو با پاي پياده
    آخر قصه همينه من و تنهايي و جاده

    _________________
    دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
    تا كجا باز دل غمزده اي سوخته بود

    رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي
    جامهء بود كه بر قامت او دوخته بود

    جان عشاق سپند رخ خود ميدانست
    واتش چهره بدين كار برافروخته بود

    گرچه ميگفت كه زارت بكشم ميديدم
    كه نهانش نظري با من دلسوخته بود
    منو از چی میترسونی؟ناهارو که شما پیچوندی
    سلاااااااااااااااااام عزيزم....چشششششششششششم ....دوستت دارم سميرا جون....بابت ديروز هم عذر ميخوام...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا