samira3242
پسندها
895

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • آره خوب . غذا به این خوشمزه گی درست کردم واسه همه خانواده
    اول آب رو جوش میاریم بعد چغندر رو توش میجوشونیم تا آبش نزدیک به خشک شدن بشه . بعد سس مایونز و زرد چوبه رو بهش اضافه میکنیم میذاریم رو شعله ملایم 5 دقیقه بمونه. بعد پیاز و تره فرنگی رو بهش اضافه میکنیم با جگر مرغ و دل شترمرغ اونقدر هم میزنیم تا بشه مثل حلیم. بعد در حالی که شعله رو کم کم کردیم یه مقدار توت فرنگی و کالباس بهش اضافه میکنیم.
    تقریبا آماده است . فقط باید زلزله بره یه کم شکلات بخره تا روش رو باهاش تزئین کنم. خوب نیست؟ نه جون من خوب نی؟
    پشت این سکوت و سیاهی ...کنار گهواره آرزوی محال آمدنت می نشینم... و برای غصه ات ..لالایی می خوانم . . . ! ..به سکوت این قاب عکس خیس دل خوش کرده ام !.. مهم نیست که نباشی..همین گریه های بی امان..این یادگارت ..کافیست . . .همیشه..غصه ات را که بغل می کنم..آغوشم بوی تو می گیرد . . .ببین چقدر شبیه توست..رنگ چشمانت ؛ دریاییست !...گاه آرام و گاه طوفان . . . !...
    هزار سال هم که بگذرد همین غصه ی نوزادبرای دلبستگی این دلکافیست . . .دیگر مهم نیست که نباشی . . . !
    آره برف میومد
    الان دیگه نه
    میخوام حلیم بزارم رو بار باحای ، توپ ..... فقط سر راه یه سس مایونز هم بگیرین که مواد اولیه تکمیل بشه!
    آموخته ام که :
    زندگي را از طبيعت بياموزم ،
    چون بيد متواضع باشم
    چون سرو ، راست قامت،
    مثل صنوبر ، صبور ،
    مثل بلوط مقاوم ،
    مثل رود ، روان ،
    مثل خورشيد با سخاوت و
    مثل ابر با كرامت باشم
    چرا نمی کُشد مرا خدای چشم های تو

    میان آب و آتشم برای چشمهای تو


    قسم به ساحت غزل دقیقه ای هزار بار

    دلم عجیب می کند هوای چشمهای تو


    چه قدر با ستاره ها به لحن آب و آیینه

    شبانه حرف می زنم به جای چشمهای تو


    از آن شبی که دیدمت همان یکی دو سال پیش

    نشسته ام به پای دل به پای چشمهای تو


    سکوت گاه گاه تو ، مرا شکنجه می دهد

    خدا کند که بشنوم صدای چشمهای تو


    اگر چه شرم می کنم ، بگویمت که شاعرم

    ولی تمام این غزل فدای چشمهای تو
    دیرآمدی عزیز شب پیش مرده ام

    چندین هزار مرتبه در خویش مرده ام



    هیچ آتشی به کلبه متروک من نماند

    عمری ست زیر پنجه ی تشویش مرده ام



    این بار ِ چندم است که تشییع می شوم !

    از سالیان دور کم و بیش مرده ام



    عنوان پوچ ِ «زندگی شاعرانه» را

    بر خویش بسته قافیه اندیش مرده ام



    شعرم شناسنامه عشقم قبول کن

    برگی ست سبز ، تحفه درویش ، مرده ام



    از دورها سیاهه ارواح می رسند

    لب وا کنم به فاتحه خویش مرده ام
    سلام،صبح شما هم بخیر،این هوا چم جز هواهای قدم زنونه؟
    راستی کو برف؟
    تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
    هدیه :

    خدایا !
    مرا متبرک گردان
    تا در راه تو گام بردارم ،
    مهر بورزم و بخندم.
    به همه مهر بورزم ،
    هر چند از من بیزار باشند
    و در هر شرایطی ،
    هر چند ناگوار
    پیوسته خندان باشم.
    به من بیاموز
    در هر موقعیتی به تو تکیه کنم
    و نوای باشکوهت را بشنوم.
    چون هر آنکه نوای تو را بشنود
    با خویشتن و دنیا به آرامش می رسد.


    به سوی او ...
    silenta


    دخترک در برابر دفتر خاطراتش نشست ...

    آرام آنها را ورق زد ...

    صحنه ها پی در پی اجرا می شدند ...

    کارگردان ناتوانی بود که از مونتاژصحنه ها برنمی آمد !

    بادی وزید ...

    برگها به سرعت ورق خوردند ...

    مثل سالهایی که سریع و بی سر وصدا از پیش چشمانش عبور کردند ...

    و او غرق در اوهام دنیا

    رفتن هیچ کدام را حس نکرد ...


    ....


    خدایی دید ...

    نوری دید ...

    تسبیح... گل...پرنده...درخت...

    و حالا اشرف مخلوقات : انسان !

    اشرفی که کنار ادات ایمان

    گل...پرنده ... درخت

    احساس حقارت می کرد !


    ...


    باران بارید ...

    خاطراتش را شست و با خود برد !

    او ماند ...

    بغض ماند ...

    تنهایی ماند ...

    و

    نوری که در خاطراتش گم شد ...!


    NasibeH
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا