اي صميمي ، اي دوست! گاه و بيگاه لب پنجره ي خاطره ام ميايي، ديدنت حتي از دور آب بر آتش دل مي پاشد؛ آنقدر تشنه ي ديدار تو ام که به يک جرعه نگاه تو قناعت دارم؛ دل من لک زده است گرمي دست تو را محتاجم و دل من به نگاهي از دور، طفلکي مي سازد، اي قديمي! اي خوب! تو مرا يادکني يا نکني من به يادت هستم، من صميمانه به يادت هستم ،دايم از خنده لبانت لبريز دامنت پرگل باد