سلام سرمد جان
وقتی نمی توانی فریاد بزنی...
ناله مکن
خاموش باش
قرن ها نالیدن به کجا انجامیده است؟
محکومی به زندگی کردن...
تا شاهد از مرگ آرزوهای خویش باشی
دلم گرفته ، ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم کجا روم ، کجا من؟
کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا من
نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک
به من هر ان که نزدیک از او جدا جدا من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
زبودنم چه افزود ؟ نبودنم چه کاهد؟
که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته ، ای دوست هوای گریه با من
__________________
به انتظار ایستاده ام،
میدانم سرانجام دارد،
یک روز،
کسی،
به من لبخند خواهد زد،
و خواهد گفت:
"من تمام جاده ها، تمام فرودگاه ها، تمام ایستگاه های قطار را
به انتظارت ایستاده بودم، چقدر دیر آمدی بانو، چقدر..."
و من لبخند زنان خواهم گفت :
"بلیط ام را گم کرده ام، عاشقی ست دیگر حواس نمی گذارد"
.....